روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

باشه کنج تنور و تشت طلا رفتی، خونه ی ما نیومدی

از شمر سهم مادریم را گرفته ام

یک پهلوی شکسته توان مرا گرفت


از بین نیزه پیر زنی گیسوی مرا

با بغض چند ساله ی تو بی هوا گرفت


با خطبه های عمه دلم قرص شد پدر

باید دهان عمه مان را طلا گرفت


چشم عمو به داد من و معجرم رسید

حیف از دو گوشواره که یک بی حیا گرفت


نظرات 2 + ارسال نظر
طلبه عاشق شنبه 8 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 12:44

یا رقیه دریاب ماررا...

مریم شنبه 15 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 18:56 http://aznoon-ta-ghalam.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد