روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

یک سال گذشت...

یک سال پیش، یک شهریور 1393،  این پست رو گذاشتم و رفتم یزد آموزشی:


----

کچل:

دیروز رفتم سلمونی، گفتم می خوام موهامو با 8 بزنی که برم سربازی...آرایشگره هم نامردی نکرد و یکی از ماشین قدیمیاشو برداشت، اولین موهایی که از سرم ریخت پایین، اشکمو در اورد!!!

تموم که شد یادم افتاد از وقتی رفتم راهنمایی، اینقدر موهامو کوتاه نکرده بودم! همیشه خدا موهام بلند بودش. فکر کنم یکی از مزیتای خدمت رفتن اینه که قدر چیزهایی که دور و برت هستش رو می دونی، از یه سری چیزها هم باید بگذری. 

خانم ها برن خدا رو شکر کنن، سربازی نمی رن ... :)

امروز صبح رفتم نظام وظیفه، اکثرا موها رو کوتاه کرده بودن، یه سری هم بلند بود اما نه به بلندی موهام قبل بلند کردن.

به ما گفته بودن 6 بیاین، هنوز نماز قضا نشده بود و یه سری می خواستن نماز بخونن. یه سری هم ساعت 6 و ربع تازه داشتن میومدن، یکی گفت اینا همونایین که وسط درس استاد، میرن سر کلاس.

قرار شده امروز بریم ....

پ.ن.1:  مجبور شدم محاسنم رو هم کوتاه کوتاه کنم تا قیافه م یه جورایی جالب نباشه!

پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج

-----


یک سال از تاریخ این پست گذشته و من آخرای سربازیمه. توی این یک سال چیزهای زیادی یاد گرفتم، جاهای زیادی رفتم، آدم های زیادی رو هم دیدم.

یادمه برای میان دوره که برگشتم تهران، همه تحویلم گرفتن. مادرم بهم گفت چرا چاق شدی!  خیلی ها که عادت روبوسی نداشتن، باهام روبوسی کردن و ... محمد رو بعد سال ها دیدم که نشسته بود، نمی دونستم که قراره چند ماه بعد قراره باهاش دوست بشم!


آموزشی برای هر کی، هیچی نداشت، برای من یه سری چیزا داشت!!! توی آموزشی، سردار میرحسینی می گفت که اینجا قسمت سخت زندگیته، می تونی شبا لحافت رو بکشی رو سرت و تا صبح به یاد خونه تون گریه کنی و می تونی باهاش بسازی. می تونی سحرهاش با خدات راز و نیاز کنی و یه کم فکر کنی.


امروز که می خواستم سوار اتوبوس شم، یک هو، تمام سال گذشته جلوم رژه رفت ...  تموم خوبی ها و بدی ها، تموم سختی ها و آسونی هاش.


پ.ن.1: این قافله عمر عجب می گذرد / دریاب دمی که با طرب می گذرد / ساقی غم فردای حریفان چه خوری / پیش آر پیاله را که شب میگذرد


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج


نظرات 2 + ارسال نظر
میم یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 17:59 http://40years.blgsky.com

هعی ...این قافله عمر عجب می گذرد...

لادن یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 18:00

چقدر لوسید شماها!! یبار که بزایی میفهمی سربازی رفتن خیلی هم سخت نیست. بعد دیگه نمیگی خانمها برن خداروشکر کنن.

من درباره چی نوشتم یه سال پیش، شما درباره چی نوشتید الان!!!

البته همون پارسالم خانما نوشتن که بدبختی سربازی، به کچلیش نیست ... راست می گفتن اون اولش بود!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد