روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

رؤیایی در نیمه شب

-در راه نزدیک بود تخم مرغ های دست فروشی را لگد کنم.

ابوراجح گفت: "ذهن و دلت اینجا نیست. کجاست؟ نمی دانم. باید کاری کنی که نزد صاحبش برگردد."

-فروشنده ای که شاهد این صحنه بود، خنده اش گرفت. کنیزکی هم به من خندید. تا حالا این طور گیج نبوده ام.
-خدا به دادت برسد، فرزند، این چیزهایی که تو می گویی، نشانه آدم شوریده و عاشق است .... 


این چند خط، قسمتی از داستان عاشقانه مذهبی با عنوان "رؤیای نیمه شب" هستش که حکایت از دلدادگی جوانی از اهل سنت به دختری شیعه مذهب دارد ...


برای یک کتابخون مثل من تموم کردن یه کتاب 278 صفحه ای توی یک روز چیز عجیبی نیست، فقط می خواستم چند صفحه اول کتاب رو بخونم و بزارمش کنار اما نتونستم کتاب رو کنار بزارم.

فیلم تبلیغاتی این کتاب رو هم ببینید:




پ.ن.1: چند روز پیش برای خرید کالایی به یه کتاب فروشی حوالی میدون شهدا رفتم و از روی کنجکاوی کتابهاش رو هم نگاهی کرد. همینطور که چندین دور، دور کتابفروشی چرخیدم و کتاب ها رو ورق زدم، تصمیم گرفتم برم که ناگهان چشمم به کتاب "رویای نیمه شب" افتاد. کتاب رو خریدم تا در آینده بخونم اما در عرض یک روز تمومش کردم.

پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج