روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

روایتی از نگرانی

وقتی خبر تصادف کشتی نفتی ایرانی رو شنیدم، شدیدا نگران حال دوستی قدیمی شدم. همون که بعد از رفتنش بارون میومد ...
خبر که بهم رسید توی کلاس آموزشی زلزله بودم، رفتم خبرها رو چک کردم و اسم ها رو یکی یکی و با دقت بالا پایین کردم.
اسمش توی لیست نبود، بهش با سروش پیام دادم که خوشحالم که سالمه. نوشت که نگران دوستام هستند که توی کشتی هستند....

شب که رسیدم خونه، به مادرم گفتم که یک کشتی تصادف کرده و دوستم توی کشتی نبوده. مادرم برای یکی از اقوام بسیار دور نگران بودش که توی همون نفت کش بوده و حالا خبری ازش نیست.
کاری به این ندارم که چطور کشتی نفت کش با یک کشتی چینی برخورد کرده، فقط دعا می کنم که حرف ها راست باشه و خدمه نفت کش چه ایرانی و چه غیر ایرانی توی موتورخونه کشتی سالم باشند و نجات پیدا کنند ...

پ.ن.1: اللهم عجل لولیک الفرج