روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

درباره همسایه

(قاضی افغان) خطاب به منشی داد می زند: "بنویس! مجازات مقرر شده برای دزدها آن است که دستشان قطع شود." به پیرمرد اشاره می کند، "کسی که متهم است از مکان مقدس (حرم شاه دو شمشیره ولی) کبوتر دزیده، باید هر دو دستش قطع شود." پیرمرد هراسان دهان باز می کند و زبانش بند می آید. کبوتر که از شانه اش بلند شده بود روی میز قاضی می نشیند. منشی به طرف قاضی می رود و در گوشش پچ پچ می کند: "قاضی جسارتا اجازه بدهید یادآوری کنم که طبق قوانین شریعت بریدن دست کسی که چیز بی صاحبی را از مکانی عمومی بدزدد، شایسته مجازات نیست."

-"به چه دلیل؟" 

-"قاضی صاحب، از امام علی پرسیدند مجازات قطع دست برای کسی که حیوانی بی صاحب را از مکانی عمومی بدزدد، مناسب است و حضرتشان در پاسخ جواب منفی دادند."

-"می خواهی درس شریعت به من بدهی؟"

-"استغفرالله من فقط یادآوری می کنم. قاضی بسیار محترم."

-"در این صورت من هم یک چیز را به تو یادآوری می کنم: اینجا قاضی منم و من حکم کرده ام که دست های این مرد قطع شود."

لعنت به داستایوسکی اثر عتیق رحیمی - ترجمه مهدی غبرائی


وقتی پدر در سال 1933 به دنیا آمد و ظاهر شاه دوران حکومت 44 ساله اش را بر افغانستان آغاز کرد، دو برادر از یکی از خانواده های ثروتمند و خوش آوازه ی کابل سوار اتومبیل فورد رودستر پدرشان شدند. آن ها که نشئه ی حشیش و از شراب فرانسوی مست بودند، یک زن و شوهر هزاره را در جاده پغمان زیر گرفته و کشتند. پلیس، دو جوان نادم و کودک پنج ساله ی زوج متوفی را نزد پدربزرگم که قاضی سرشناس و آبرومندی بود، آورد. پس از شنیدن اظهارات دو برادر و التماس و لابه ی پدرشان برای بخشش، پدربزرگم به دو جوان دستور داد فورا به قندهار بروند و برای مدت یک سال، در ارتش نام نویسی کنند. با وجودی که خانواده شان به نحوی موفق شده بودند برای شان معافیت از خدمت بگیرند.... و در مورد کودک یتیم، پدربزرگم او را در خانه خود پذیرفت و به خدمتکاران دیگر گفت که به او آموزش بدهند، اما با مهربانی. آن پسر، علی بود.

بادبادک باز اثر خالد حسینی - ترجمه غلامرضا اسکندری


گریه ام گرفته است. اشک روی گونه هام روان شده است. چه تفاوتی هست بین این دختر هشت ماهه با این چشمان مورب و لی جی من؟ جز یک مرز موهوم ... اگر پسرم علی جای او بود چه؟ اشک می ریزم برای این بلاکش هندوکش و تخیل می کنم مسیر زیستن او را تا کلان شدن ...

جانستان کابلستان اثر رضا امیرخانی


پ.ن.1: سه کتاب درباره همسایه به زور جدا شده خوندم توی چند ماه گذشته. می خواستم توی این روزا  از قسمت های دیگه ای از این کتاب ها بنویسم، اما این قسمت ها توی ذهنم بیشتر موندن و جذاب ترن.


پ.ن.2: یه تا کتاب از سپوژمی زریاب نویسنده افغان به نام دشت قابیل رو گذاشتم برای خوندن تو آینده.


پ.ن.3: اللهم عجل لولیک الفرج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد