روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

فراق یار

شنیده ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت
فراق یارنه آن می کند که بتوان گفت

فراقت رابه امید وصالت نامه ها دادم
پس ازهجران رسدوصلت بدان امیدها شادم

چه کرد این دل که شداینگونه ازهجررخت رسوا
پریشانی چسان بردل زده چنبر رسدبرعرش فریادم

ز بیماری دوران ازغمت گشتم کهن ماوا
صبا گوید به دل اینسان منت قربان آزادم

تو را دادم پیامی خوش که این محبوبۀ دلکش
دمی بازآ که بازآید دلی کاند رغمت دادم

دلم خواهم چه سود آخر براه دوست دادم وی
چه می گویم چه می خواهم ازین شیرین فرهادم

...

رخ غمبار مهجور این زمان از بیخودی زرداست
ز بیدردی نگر بر وی نگر بر قلب ناشادم



پ.ن.1:شعر زیباییه

پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج