روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

کوی دوست

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی / جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت / که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی ...

... تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت /ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد/تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی

چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت/ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی ...

... من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم / تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی

سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد / اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

سعدی غزل 615

نظرات 1 + ارسال نظر
ماریا شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 21:31 http://aznoon-ta-ghalam.kowsarblog.ir

ندانمت که چه گوشم ز اختلاف معانی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد