روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

یه روز طولانی

دیروز یه روز طولانی داشتم، باز از بچه هایی شنیدم که در سراسر دنیا قاچاق میشن، بدون هیچ لحظه ای لذت بردن از کودکی و کودکی کردن. چیزی شبیه فیلمی که از داعش در اومد که بچه های سوری رو می فروشن ...

یاد فیلم بدوک افتادم، اولین فیلم مجید مجیدی. خواهر و  برادری که بعد از مرگ پدرشان در چاه، در راه رفتن به سمت شهر، خواهرش را می دزدند و خودش را به بدوکی می گیرند. بدوک می فهمد که می خواهند خواهرش را برای فروش با لنج از ایران ببرند.  داستانی واقعی که مجید مجیدی و سید مهدی شجاعی دیدند و پس از ساختش باعث شدند خیلی چیزها عوض شود. یاد آوینی افتادم که برای حل مسائل اجتماعی رفت به بشاگرد و سیستان بلوچستان.

از بدوک این مصاحبه یادم می آید (اینجا رو بخونید)، مجید مجیدی در مصاحبه ای می گوید: ... بعد که فیلم آماده شد برای آقایان زم، تخت‌کشیان، سیدمرتضی آوینی و چند نفر دیگر نمایش دادیم. وقتی تمام شد، سکوت عجیبی حکمفرما شد. آقامرتضی با سرعت از استودیو خارج شد... نیم ساعت بعد آقا مرتضی مرا خواست. وقتی وارد اتاقش شدم. مرا در آغوش گرفت و خسته نباشید گفت. علت خروجش را جویا شدم، گفت: این فیلم به قدری مرا تحت تاثیر قرار داد که نمی‌توانستم ثانیه‌ای درنگ کنم. ترجیح دادم، بغضم جایی دیگر بترکد. به من دلگرمی داد و بعدها نگاه حوزه هنری و به خصوص آقای زم را نسبت به قضیه تغییر داد ...


بعد از ظهر دیروز، بنده خدایی درباره امام موسی صدر حرف میزد که با ورودش به لبنان وضع دختران شیعه رو دید و برای اصلاح جامعه ش، خانه دختران و یه کارگاه خیاطی تاسیس کرد.

این شب ها که مستند مسابقه "دستم را بگیر" رو از شبکه افق می بینم، می فهمم که برای حل مسائل اجتماعی باید دل سوزوند و منتظر کسی نموند...


پ.ن.1: بدو ک رو از فیلیمو ببینید (کلیک کنید).

پ.ن.2: سلام بر مهدی که انسانیت چشم به راه او دوخته و عدل فراگیر در انتظار قیام او نشسته (مفاتیح الجنان / زیارت حضرت حجت .عج.)