روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

آغاز سفر

یادم میاد سال 88 که رفتیم طلاییه به یکی از خدام گفتم که دلم می خواد غرب کشور هم برم. گفت باشه خبرت می کنم. اما خبری نشد.


چند سال پیش هم پوستر ثبت نامش رو دیدم اما یکی گفت بهتره با باقی دوستان بریم.


اونقدر گذشت که بلاخره امسال، یکی بهم پیام داد که اردوی راهیان غرب و شمال غرب کشور... ثبت نام کردم اما هفته بعدش به خاطر پر نشدن ظرفیت، لغو شدش.

بار دوم می خواستم از طریق خود سایت راهیان اقدام کنم که اونم گفتن که دیر اقدام کردی.

بار سوم، دوستم برام اقدام کرد که اونم گفتن که ظرفیتش پره و نمی تونی بیای.


کلی ناراحت بودم و حالم گرفته بود که تابلوی شهرداری تهران رو دیدم که با همکاری باغ موزه دفاع مقدس، می بردن غرب کشور. این بار خدا رو شکر، دعوت شدم...


این که اسم این موضوع رو گذاشتم سفر به دیار غریبان، هم دلیل داره که بعدا می نویسم...


اللهم عجل لولیک الفرج