روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

مرگ ستاره ها

از این قسمت متن فیلم "خیلی دور خیلی نزدیک"، خوشم میاد:


خانم دکتر  (الهام حمیدی):    یه مریض اورژانسی بود که آقای دکتر زحمت کشیدن ما رو رسوندن.
سامان (پسر دکتر، اشکان خطیبی):    آها … بچه‌ها هم همه سلام میرسونن. ما دیگه داشتیم می‌رفتیم سراغ سفره هفت سین خودمون.
خانم دکتر:   هفت سین؟
سامان:    سحابی‌ها. می‌خوایم به سحابی جبار نگاه کنیم. می‌گن اگه وقت سال تحویل به سحابی جبار نگاه کنی و آرزو کنی، آرزوت برآورده میشه. البته اینو دخترا می‌گن.



خانم دکتر:   حالا کجاست؟
سامان:   چی؟
خانم دکتر:    همین سحابیایی که می‌گین.
سامان:   اگه به سمت غرب نگاه کنید، سه تا ستاره پرنور می‌بینید که تو یه خطن. اون کمربند جباره. اگه بیشتر دقت کنید سه تاه ستاره کم نور دیگه هم هستن که پائین‌تر از اونن. اون ستاره وسطیه خود سحابی جباره. پیداش کردین؟
خانم دکتر:    بله.
سامان:   البته این فقط صورت فلکیشه‌ها. بیشتر سحابی‌ها رو فقط با تلسکوپ میشه دید. جبار یه زایشگاهه. ولی سحابی اسکیمو هم خیلی دیدن داره. قشنگترین قبرستونیه که تو عمرم دیدم.



خانم دکتر:   قبرستون!؟
سامان:   آره، سحابیا هم محل تولد هم محل مرگ ستاره‌هاست. همشون برمی‌گردن به همونجایی که ازش متولد شدن.
خانم دکتر:   من نمی‌دونستم که ستاره‌ها هم می‌میرن.
سامان:    همشون می‌میرن. خیلی از ستاره‌هایی که ما الان می‌بینیم شاید میلیون‌ها سال پیش مردن. ولی ما به خاطر مسافتی که باهاشون داریم هنوز داریم اونا رو می‌بینیم.
خانم دکتر:    یعنی اینقدر دورن؟
سامان:    خیلی دور، خیلی نزدیک. وقتی با دنیای خودمون مقایسه کنیم خیلی دورن، اما اگه با کهکشان‌های دیگه مقایسه کنیم تازه می‌فهمیم چقدر به ما نزدیکن و ما خبر نداریم.



پ.ن.1: چند وقتیه سرم شلوغه، نرسیدم که چیزی بنویسم.


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج

از اون چه که فکر می کنی نزدیک تره!

امروز نزدیک بود برم اون دنیا و عمرم رو بدم به بقیه! 


صبح یه وانتی توی یکی از بزرگراه های تهران دیدم که پر از کپسول هیدروژن و اکسیژن و نیتروژن و... بود، اصلا هم به هیچی بسته نشدن بودن، به نظرم رسید اگه وانتی بره توی یه سربالایی و خدایی نکرده یکی از اون کپسولا از ماشین بیفته پایین، چی میشه! حتی اگه نترکه هم خطرش زیاده! 


دو سه ساعت بعدش، در حالی که داشتم به یه چیز دیگه فکر می کردم، به خاطر ترک خوردن ناگهانی یه تیوب که از توش گاز با حجم و مقدار بالا رد میشد (و کسی هم فکر شکستن و ترک خوردنشو نمی کرد) و پخش چند تا گاز توی محیط، نزدیک بود برم اون دنیا! 

نمی دونم چی شد که نترکید و اتفاقی مثل اتفاقای قبلی رخ نداد (چند وقت پیش یه جوشکار به خاطر ترکیدن گاز اکسی استیلن، نزدیک بود جونشو از دست بده) 


روزها و شب ها به مرگ فکر می کنم ... اما هیچ وقت فکر هم نمی کردم یه تجربه این طوری برام اتفاق بیفته!


یاد این حدیث از امام علی (علیه السلام) افتادم: چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند و چه بسیار کسانی که در آغاز شب بر او حسد می بردند و در پایان شب عزاداران به سوگشان نشستند. (حکمت 380)



پ.ن.1: خدا رو هزاران مرتبه شکر ... 


پ.ن.2: سلام بر آزادمردانی که  مقابل ذلت ایستادند و مرگ خودشون رو شهادت انتخاب کردن... السلام علی الحسین(ع)


پ.ن.3: اللهم عجل لولیک الفرج