روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

داستان زندگی خیلی ها

چند وقت پیش کتاب فعلا خوبم اثر گری دی اشمیت رو توی نرم افزارطاقچه خوندم، کتاب از زبان نوجوانی به داگلاس هستش  که در خانواده ای متشکل از پدر خلافکار، مادر مهربان و دو برادر بزرگ تر یکی معلول در اثر جنگ ویتنام و دیگری خلافکار زندگی می کنه. کتاب با نقل مکان این خانواده به شهر دیگری شروع میشه و مشکلات این نوجوان رو بیان می کنه. کتاب، داستان کنار اومدن و جنگیدن با شرایطه،با این که زبان یه نوجوان آمریکاییه اما مگه همه جا قضیه نیست، بخونیدش...


قسمت هایی از کتاب:


- می دانید چه حالی دارد که توی شب بدوید، در حالی که بچه ای توی بغلتان است که گریه می کند، اما نمی تواند گریه کند چون نمی تواند نفس بکشد و می دوید و می دوید و نمی دانید این عرق شماست یا او و وحشت زده به شما خیره شده و به شما باوردارد اما شما به خودتان باور ندارید.


-یادتان هست بهتان گفتم وقتی همه چیز خوب پیش می رود، معمولا معنی اش این است که اتفاق بدی خواهد افتاد؟ حقیقت دارد از مرغ دریایی پشت سیاه بپرسید.


- (در نقاشی) مردی ویتنامی، پیر و خسته، مرده. با چشم های باز و بدنی کج و کوله که روی زمین افتاده بود. پشت سرش دختر جوانی دستش را به طرف او دراز کرده بود. اما دستش هیچ وقت به او نرسیده بود.


-(برای آقای فریس، معلم مدرسه) تعریف کردم که پدرم شب تولد دوازده سالگی ام برگشت خانه و چونی با ارنی اکو بود دیر رسید و جشن تمام شده بود. گفتم وقتی مادرم این را به او گفت، صدایش چطوری بود. پدرم با دهانی که بو می داد آمد توی اتاقم و گفت به عنوان کادوی تولد می رویم جایی و باید لباس بپوشم، که گفتم لازم نیست و او هم کتکم زد و گفت بهتر است چیزی نگویم که مرا از کنار مادرم کشید و برد و مادرم لبخند نمی زد .... (بعد از پایان صحبت) آقای فریس تمام مدت چیزی نگفت ... داشت گریه می کرد، دروغ نمی گویم، گریه می کرد.


پ.ن.1: به توصیه و با تقلید از مترسنج اینطور معرفی کتاب رو نوشتم....


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج