روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

مهمان خانه یِ مهمان کشِ سراسر آشوب

زردها بی خود قرمز نشده اند

قرمزی رنگ نینداخته است

بی خودی بر دیوار.


صبح پیدا شده از آن طرف کوه ازماکو اما

وازنا پیدا نیست

گرته روشنی مرده ی برفی همه کارش آشوب

بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار.

وازنا پیدا نیست


من دلم سخت گرفته است از این


میهمان خانه ی مهمان کش روزش تاریک


که به جانِ هم نشناخته انداخته است:


چند تن خواب آلود


چند تن ناهموار


چند ناهشیار.


پ.ن.1: هر وقت برف میاد یاد این شعر نیما یوشیج میفتم.


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج


نظرات 2 + ارسال نظر
ماریا سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 20:12 http://AZNOON-TA-GHALAM.KOWSARBLOG.IR

شعرش غم انگیزه !!؟ یا من غم انگیز شدم با خواندنش !!!

برف خیلی خوبه خیلی

غم از خود شعره

Nnn__LLL_k سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 21:16 http://love24.3eeweb.com/

سلامی به شیرینی دلتون، روزتون پر از رنگهاى قشنگ، پر از خبرهاى خوب، سرشار از انرژى مثبت و یه عالمه لبخند خیلی خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
61584

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد