روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

روایتی از یک شب ... قسمت دوم

.......... (رفتن بیرون خوابگاه) رفتم بخوابم؛ که باز سر و صدایی در هم بر هم از دور میومد... رفتم تو راهرو؛ بروبکس داشتن بحث میکردن که اینا چرا اینجوری میکنن؛ مگه امتحان ندارن؟ .... 

 

خبر رسید که شیشه ی سرپرستی خوابگاه و دو تا محفظه ی چراغ رو شکوندن... 

 

داشتم میرفتم بخوابم که باز برگشتن اما اینبار رفتن یه فاز دیگه؛ سر وصدا و شعار {...}.... 

 

از یکی پرسیدم بیرون چه خبر بودش؟ گفتش:  

رفتن دم خوابگاه دخترا (پردیس)؛ شروع کردن شعار دادن علیه دکتر که دخترا هم کم نیوردن شعار دادن:  

هر کی که ناموس داره احمدی رو دوس داره 

 

اینطوری ملت دست از پا درازتر برگشتن. اما اعلام کردن فردا شب جشن پیروزی میگیریم همونطور که دوستان جشن پیروزی گرفتن....... (هنوزم که هنوزه نگرفتن!!!) 

  

  

ادامه داره....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد