هر جا به این دو تا غزل حافظ عمل نکردم، یه ضربه خوردم حتی از بهترین دوستام:
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست / که آشنا سخن آشنا نگه دارد
و
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی / باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
زیر چتر سبز باران
برگ لرزان درختان
آید به یادم دوباره
کوچه باغ پرسه ها مان
می تراوید از نگاهت
شور وشرم کودکانه
می سرودم زیر باران
از نگاه تو ترانه
اگر از آنهمه شوق و آرزو
مانده در قلب تو هم بگو بگو
زمزمه کن همه را به گوش من
تا بگیرم بوی باران
گل همیشه بهار من بیا
با گل خنده کنار من بیا
تا همه هستی ام از حضور تو
گل کند همچون بهاران
دم به دم افسانه میخواند
در کنار گوشمان باد
نغمه های عاشقی را
باد و باران یادمان داد
می توانستم چو لبخند
بر لبانت جان بگیرم
یا بلغزم همچو اشکی
کنج لبهایت بمیرم
اگر از آنهمه شوق و آرزو
مانده در قلب تو هم بگو بگو
زمزمه کن همه را به گوش من
تا بگیرم بوی باران
گل همیشه بهار من بیا
با گل خنده کنار من بیا
تا همه هستی ام از حضور تو
گل کند همچون بهاران
در دل شب دیده ی بیدار من
بیند آن یاری که دل را آرزوست
چون بیاید پیش پیش مرکبش
مرغ شب آوا بر آرد دوست دوست دوست
علیرضا افتخاری
ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
کاشانهٔ ما رفت بتاراج غمان خیز
از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز
از گرمی هنگامه آتش نفسان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
اقبال لاهوری ...
درخلوت شب آمنه زیبا پسری زاد
تنها نه پسر، بر بشریت پدری زاد
در فتنه بیدادگران دادگری زاد
چشم همه روشن که چه قرص قمری زاد
میلادحضرت رسول اکرم (ص) و امام جعفر صادق.ع مبارک.
هر شب جمعه صدای مادر آید از حرم
من تمام عمر دنبال صدای مادرم
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
شاعر: میلاد عرفان پور
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان / رأفت برند حالت آن داغدیده را
مرحوم علامه طباطبایی با شنیدن بیت فوق از مرثیه ایرج میرزا فرمودند: ای کاش ایرج میرزا ثواب ایت بیت را به من می داد و من نیز متقابل پاداش و ثواب تفسیر المیزان را به او می دادم.
اللهم عجل لولیک الفرج
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی / جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت / که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی ...
... تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت /ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد/تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت/ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی ...
... من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم / تو میروی به سلامت سلام من برسانی
سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد / اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
سعدی غزل 615