روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

رفیق

هر که جز تو رفیق راهم شد

باعث جرم و اشتباهم شد

دیگر از تو جدا نخواهم شد

بهترین یار، یار دیرین است...


#شب_جمعه

کتاب

- حر فردی عادی نبود. او در نهایت گمراهی بود ولی در چنین روزی یکباره تصمیمی مردانه گرفت و یکباره به اوج حق و هدایت پرواز کرد و گفت "ای اباعبدالله آیا توبه من پذیرفته است؟" ما نیز امروز می گوییم ای اباعبدالله آیا توبه ما نیز پذیرفته است؟ ... در این مراسم بیایم کارهایمان را بررسی کنیم . در این لحظه و در این روزها چه عاملی جز حسین ما را گرد هم آورده است؟


-ما به سخنی از امام حسین (ع)، هنگامی که از مکه خارج شد توجه می کنیم: خروج و قیام من از روی سرکشی و خوشگذرانی و فساد و ظلم نیست، تنها برای اصلاح در امت جدم (ص) قیام کردم و می خوام امر به معروف کنم و از منکر بازدارم و به سیره جدم (ص) و پدرم علی بن ابی طالب عمل کنم. رسالت حسین و هدف حسین و شهادت حسین در این سخن خلاصه می شود. در اینجا این پرسش مطرح می شود که آیا امت جد حسین، فقط در عصر حسین بودند؟ آیا آن امت پایان یافتند یا هنوز هستند؟ آیا امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح مردم، مخصوص ایام امام حسین بود و پایان یافت، یا اینکه ما نیز از آن امت هستیم؟ ...



کتاب سفر شهادت، سخنرانی های امام موسی صدر دربارۀ قیام عاشورا و ابعاد و نتایج و پیامدهای نهضت قیام امام حسین (ع) هست.این کتاب رو حدودا سال گذشته خوندم.


از فیدیبو بخوانید

سفارش از موسسه امام موسی صدر


پ.ن.1: اللهم عجل لولیک الفرج

برای هفتم

قشنگ بود،

کلیپ وقت رفتن با صدای حاج محمود کریمی


اللهم عجل لولیک الفرج

همیشه سخت تری هم هست...

تو آموزشی اینطوری هستش که وقتی هفته اول گذشت و مجبور شدی نظامی بشینی، در و دیوار آسایشگاه رو نظافت کنی و حموم و توالت بشوری و رژه بری، تازه قدر خونه ت و والدینت رو می دونی (یا اگر قبلا خوابگاهی بودی، قدر خوابگاهت رو می دونی) ...


وقتی که می برنت اردو و مجبور می شی با یک دونه لباس (اونم با پوتین) وسط بیابون یا جنگل تو چادر بخوابی و نصف شب بهت خشم شب یا تاخت بزنن، تازه قدر آسایشگاهت رو می دونی. وقتی حموم و توالت اردوگاه می ری یا آب تانکر رو می خوری، می فهمی که آسایشگاه چقدر خوب بوده.


وقتی هم که می برنت راهپیمایی برد بلند با یه قمقمه آب و یه کوله پشتی به پشتت، تازه دستت میاد که همیشه سخت تری هم می تونه وجود داشته باشه. وقتی وسط بیابون مجبور میشی با همون قمقمه آب وضو هم بگیری یا بهت کمین بزنن، وضع بدتر هم میشه!


با یکی از اقوامم صحبت می کردم، می خواستم بگم دوران سختی رو پشت سر گذاشتم، دستم رو خوند و تعریف کرد که توی دوران جنگ، هر روز صبح و شب مجبور بودن با ماسک پیاده روی برد بلند انجام بدن تا همیشه آمادگی داشته باشن. غذا هم بهشون کم می دادن، بوفه ای هم نبوده که ازش چیزی بخرن. 


یک بار هم که بچه ها تو کلاس شروع کردن به غر زدن درباره شرایط آموزشگاه و دوران آموزشی (یه عده خاص همیشه دارن غر می زنن)، یکی از مربی ها گفت همیشه سخت تری هم وجود داره، شما جای اباعبدالله (ع) و حضرت زینب (س) توی کربلا و شام بودید چه کار می کردید؟ 


پ.ن.1: بنده خدایی توی هیات دانشگاه بود، هر وقت می دید اطرافیاش روز تاسوعا و عاشورا کم اوردن و خسته افتادن یه گوشه، می گفت شما روز عاشورا به جای حضرت زینب (س) بودید چه کار می کردید؟ پاشید خجالت بکشید ...


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج


امید بی امیدها

هر چند دیر شده ولی ولادت امام حسین .ع.، حضرت اباالفضل .ع. و امام سجاد .ع. مبارک باد...


جوان با روی گریان، بدون توجه به جبروت و شاهی نادر رو به حرم کرد و گفت ای برادر زینب، دزدان همسرم را روز اول دزدیده اند، همسرم را از تو می خواهم. نادر گفت تا شب نشده برایت می آورمش. هنوز از آمدن جوان نگذشته بود که عروس آمد ... عروس گفت در دست دزدان بودم که به برادر زینب پناه بردم، دیدم مردی از سمت کربلا آمد و دزدان را هلاک کرد ...

نادر مبهوت ماند




ای برادر زینب (س)، ای بر طرف کننده غم از چهره حسین (ع) خودت کاری کن که به شاهان دنیا امیدی نیست ...


اللهم عجل لولیک الفرج


دل سنگ آب میشه...

برای امشبم:


با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید
رباب ، با آب هم قافیه باشد

روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند
حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود
هدف های روشنی داشت

تنها تو بودی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت


شش ماه علی بودن را طاقت آوردی


خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد


حالا پدرت یک قدم می رود بر می گردد

می رود بر می گردد
می رود...
با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد
تا دیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند


رباب می رسد از راه

با نگاه
با یک جمله ی کوتاه
آقا خودتان که سالمید انشاالله...


از: حمید رضا برقعی



پ.ن.1: از بزرگی شنیدم که در عراق مردی شیعه همسایه ای ناصبی داشت، روزی مرد شیعه از دست ناصبی خسته شد و گفت به نجف میرم و از دست این مرد به مولا علی (علیه السلام) شکایت می کنم. در نجف، حضرت علی (علیه السلام) را خواب دید. مرد شیعه از مرد ناصبی شکایت کرد. حضرت علی (علیه السلام) به وی فرمودند که در این دنیا به این مرد ناصبی مهلت دادیم، چون روزی به قصد بر هم زدن مجلس روضه ای در حرکت بود که روضه علی اصغر (علیه السلام) رو شنید، برگشت و گفت به کودک چه کار داشتند ...


 پ.ن.2: بعضی وقتا عجله می کنم و میخوام زودتر به چیزی که باید برسم، برسم ... خدایا شرمنده، بعضی وقت ها فراموشت می کنم و فکر نمی کنم که شاید پشت درایی که نزدم و نمیدونم کجان، چیزای بهتری برام نگه داشتی ... خدایا هزاران بار شکر ... 


پ.ن.3: اللهم عجل لولیک الفرج

از اون چه که فکر می کنی نزدیک تره!

امروز نزدیک بود برم اون دنیا و عمرم رو بدم به بقیه! 


صبح یه وانتی توی یکی از بزرگراه های تهران دیدم که پر از کپسول هیدروژن و اکسیژن و نیتروژن و... بود، اصلا هم به هیچی بسته نشدن بودن، به نظرم رسید اگه وانتی بره توی یه سربالایی و خدایی نکرده یکی از اون کپسولا از ماشین بیفته پایین، چی میشه! حتی اگه نترکه هم خطرش زیاده! 


دو سه ساعت بعدش، در حالی که داشتم به یه چیز دیگه فکر می کردم، به خاطر ترک خوردن ناگهانی یه تیوب که از توش گاز با حجم و مقدار بالا رد میشد (و کسی هم فکر شکستن و ترک خوردنشو نمی کرد) و پخش چند تا گاز توی محیط، نزدیک بود برم اون دنیا! 

نمی دونم چی شد که نترکید و اتفاقی مثل اتفاقای قبلی رخ نداد (چند وقت پیش یه جوشکار به خاطر ترکیدن گاز اکسی استیلن، نزدیک بود جونشو از دست بده) 


روزها و شب ها به مرگ فکر می کنم ... اما هیچ وقت فکر هم نمی کردم یه تجربه این طوری برام اتفاق بیفته!


یاد این حدیث از امام علی (علیه السلام) افتادم: چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند و چه بسیار کسانی که در آغاز شب بر او حسد می بردند و در پایان شب عزاداران به سوگشان نشستند. (حکمت 380)



پ.ن.1: خدا رو هزاران مرتبه شکر ... 


پ.ن.2: سلام بر آزادمردانی که  مقابل ذلت ایستادند و مرگ خودشون رو شهادت انتخاب کردن... السلام علی الحسین(ع)


پ.ن.3: اللهم عجل لولیک الفرج


از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت


از حسن هر کس که در دل ذره ای هم کینه داشت

نیزه ای پرتاب کرد و زخم بر جسمم گذاشت

 

تیر باران شد پدر من سنگ باران ای عمو

وای از سنگینی نعل سواران ای عمو

 

مادرم را گو ببیند قاسمش رعنا شده

سیزده ساله یتیمش هم قد سقا شده

 

بند بند پیکر من ای عمو از هم گسست

مفصلم از هم جدا شد استخوان هایم شکست

 

عده ای با نیزه و یک عده با تیرم زدند

دوره ام کردند و راحت تیغ و شمشیرم زدند

 

می شنیدم یک نفر فریاد زد در همهمه:

می زنم ضربه به پهلویش ز بغض فاطمه


از رضا رسول زاده


امام حسین (علیه السلام) پس از شهادت قاسم بن الحسن (علیه السلام): «از رحمت خدا دور باد گروهى که تو را کُشتند و کسانى که طرفِ دعوایشان در روز قیامت، جدّ توست!»

«به خدا سوگند، بر عمویت گران مى‌آید که او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد؛ صدایى که ـ به خدا سوگند ـ ، جنایتکاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و یاورانش اندک اند» .


پ.ن.1: اللهم عجل لولیک الفرج



در میدان می مانم تا نفس آخرم ...

در میدان، می مانم، تا نفس آخرم

راهی راه حسین، همقدم رهبرم

 

کرده قیامت به پا، شور قیام حسین

کی رود از یاد ما، نام و مرام حسین

 

قافله عاشقان، راهی کرب و بلاست

مشعل راه خدا، خون شهیدان ماست

 

در میدان، می مانم، تا نفس آخرم

راهی راه حسین، همقدم رهبرم

 

بسته شریعه اگر، ابن زیاد زمان

گشته گلستان ما، آتش نمرودیان

 

کشتن آلاله ها، شیوه اهریمن است

این وطن اما پر از احمدی روشن است

 

در میدان، می مانم، تا نفس آخرم

راهی راه حسین، همقدم رهبرم

 

زآتش و خون آمده جان منامه به لب

شعله صهیون زده، در دل شام و حلب

 

مرگ بر اهریمنان، تا به ابد ذکر ماست

سوره توحید ما، درپی تبّت یداست

 

در میدان، می مانم، تا نفس آخرم

راهی راه حسین، همقدم رهبرم



پ.ن.1: شعر از میلاد عرفان پور، محمدمهدی سیار و مداحی از میثم مطیعی در هیات دانشگاه امام صادق (علیه السلام)


پ. ن.2: دانلود کنید، از نکات پرس / از رجا نیوز 


پ.ن.3: اللهم عحل لولیک الفرج



امیرکبیر

از مرحوم آیت الله العظمی اراکی نقل کرده اند که فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.

پرسیدم: چون شهید شدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت: خیر.

سوال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟

گفت: نه.

با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟

جواب دادم: هدیه مولایم حسین (ع) است!

گفتم: چطور؟

با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم می رفت، تشنگی بر من غلبه کرد، سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم بدهید. ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! دو تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه (س)؟! او که از سر تا پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین (ع) حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.

آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند، امام حسین (ع) آمد و گفت: به یاد تشنگی ما، ادب کردی و اشک ریختی و آب ننوشیدی، این هدیه ما در بزرخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.



پ.ن.1: این متن رو خیلی وقت پیش توی وبلاگ قدیمی گذاشته بودم.


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج