ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خب اگر از مهران که بگذریم میرسیم به صبحونه:
صبحونه یک پک بود: ساندسی و نی ش، حلوا شکری، پنیر کوچیک، یه کاکائو، یه بیسکویت، کیسه چای، نان، لیوان یه بار مصرف، دستمال
که به توصیه ی حاجی هر 4 نفر از یه کیسه چای استفاده کردن تا در آینده انفاقش کنن.
بعد صبحونه به توصیه ی حاجی رفتیم تو نمازخونه دعای ندبه......... با این که خوابم میومد رفتم....... از هیچی بهتر بود..........
بعد دعا بیکاری شروع شد......... یه سر رفتیم پیش اتوبوسایی که کنار پاسگاه (یا یه چیز دیگه) بودن رفتیم و دیدیم ملت دارن کم کم میرن سمت عراق......
دستفروشی کتاب دعا هم رونق داشت....... چند تا آلاچیق برای آب و دیگر امکانات هم بود........
بعد یه چند ساعت بیکاری که با کنار آبخوری برای آب خوردن تو اون هوای گرم یا رفتن به توالت، حرف زدن با دیگران همراه بود، بلاخره ساعت حدودای 11 شد.......
مدیر کاروان یه جا جمعمون کرد (البته همه هم نبودن) و توضیحاتی داد:
1- بعدحرفام برین تو اتوبوس تا دیر نشده به مرز برسیم و توضیحاتی برای جا نگذاشتن وسایل.
2- برای ورود به عراق معطلی زیادی تو نقطه صفر مرزی داریم.
3- توضیحاتی درباره ی موبایل و نقطه صفر مرزی و این که برید عراق سیم کارت عراقی بخرید.
4- توی گمرک عراق یه منافق، یه آمریکایی، یه عراقی با دستگاه های مخصوصی برای عدم ورود مواد مخدر و قرص و از این جور چیزا میگردنتون.
5- یه چند نفر رو انتخاب میکنن آمریکایی ها برای اثر انگشت و یه سری سوال در مورد ایران.
6-یه سری آب دم در میدن، بگیرید که سرتون کلاه نره.
7- پاسپورتاتونو تو اتوبوس میدم بهتون مواظب زدن مهر خروج از ایران و ورود به عراق باشید.
و توضیحاتی در مورد گمرک ایران و عراق.
بعدم سوار اتوبوس شدیم. دم پاسگاه مذکور، یه سرباز و یه فروشنده کتاب دعا وارد شدند. سرباز پاسپورتا و لیست رو چک کرد و مطابقت داد.
مادربزرگم داشت دنبال قرصاش می گشت که باز گم شده بود. هوا گرم بود با وجود کولر اتوبوس.
بعد پاسگاه، به نقاطی رسیدیم که مدیر کاروان میگفت مدفن شهداست. ... چند نفری همون جا گوشیاشونو خاموش کردن تا گرفتار پول خفن جابجایی نشن.
بعدم که پیاده شدیم، ... مادربزرگم بلاخره قرصاشو پیدا کرد. بارهامونو به چند تا کارگر که چرخ داشتن دادیم. پیرمرد و پیرزن ها هم سوار چند تاشون شدن تا زودتر برسیم.
بعد ورود به گمرک ایران (پاسگاه مرزی مهران)، چرخا رو با چرخای باربری خود گمرک عوض کردیم. وایسادیم توی زیر سایه بون های گمرک ایران.
حاجی شروع کرد فرازهایی از زیارت جامعه کبیره رو خوندن......
ما نفر اول لیست بودیم.......
ادامه داره........
(متن تغییر میکنه.........)
صبح سپید امروز در عرفان شعله فانوس تو آغاز شد. پرنده ای آواز آغاز بهار خواند و من از شعر حافظ دگرباره صبح را زنده شدم.
Morning started white, today in red gnostic of your lantern flame. A bird sung starting of spring and I was freshened from Hafez poem in the morning
سلام علیکوم
خسته نباشید
سفر نامه طولانی داشتین؟!
مطمئنم واقع نویس خوبی میشین
راستی معلومه که طرفدار احمدی نژادین؟
موفق باشین
یا حق
علیکم سلام.
به وقت اینجا عصر بخیر.
اینا تازه اولشه اونم تو ایران........ صبر کنید خارج از کشورش (یعنی عراق) رو بنویسم.......
ممنون....