روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

گمرک مهران - پشت مرز عراق

و........... گمرک مرزی ایران (مهران) 

 

هوا خیلی گرم بودش..... روی در و دیوار قسمت مرکزی گمرک توصیه های بهداشتی نوشته شده.... مثل: 

- در جاهای خیلی شلوغ رفت و آمد نکنید... 

- اگر حتی تا یک هفته پس از مراجعت از عراق دارای علائمی مانند: شوزش چشم، اسهال و... بودید، به مراکز بهداشتی مراجعه کنید.... 

 

هوا گرم بود...... از همون جا میشد عراق رو دید .... پرچم های ایران و عراق یکی در میان دیده میشدن، البته به جز یه جا که دو تا پرچم ایران کنار هم بودن.... 

 

یه سگ پشت فنس ها بیرون از گمرک تو خاک ایران رفت به سمت کانکسی رفت که سرباز (یا هر کس دیگری که توش بود) ترسوندش و سگه هم فرار کرد.... 

 

پرندگانی زیر سایه بون پرواز میکردن........... خوش به حالشون که میتونستن بدون هیچ ترسی برن اون ور......... 

 

یه زوج جوون هیچی نشده (از یه کاروان دیگه) دعواشون شد و صداشون واسه چند ثانیه ای بالا رفت..... 

 

چند تا پاترول اداره گمرک به سرعت وارد گمرک شدن و کنار ساختمون اصلی نگه داشتن..... 

اما ما همچنان وایساده بودیم......... تا اینکه مدیر خواست مرتب وایسیم سر جاهامون تا بریم داخل.......... 

 

مادربزرگم روی گاری گمرک نشست..... ساک ها رو مرتب کردیم .... 5 تا بطری آب رو هم سرجاشون جوری قرار دادیم تا نیفتن..... (هر نفر یه بطری آب سهم میبرد...) 

 

رفتیم داخل، بهتر از بیرون بود........ اول چک کردن ساک ها و .......... و بعدشم چک کردن گذرنامه ها و مهر کردنشون......... 

کامپیوتره به خروج من گیر داد.......... چون هنوز دانشجو ام......... که اونم با مراجعه به رئیس اون قسمت حل شد... 

خوب گیر الکی باید رفع بشه......... چون اجازه ی خروج داشتم... به یکی هم که سنش کمتر از سربازی بود گیر داده بود......... 

گذرنامه رو مهر کرد........ 

 

یه مدتی پشت درب خروج از ساختمون وایسادیم تا محوطه ی بیرون (که جزو ایران بود) خلوتتر بشه........ کسی میرفت بیرون حق ورود نداشت.....

 

بلاخره رفتیم تو محوطه.......... که شامل دو قسمت بود که با یه دیوار از هم جدا میشدن،که هر دوشون شامل سایه بون و آبخوری بودن........ اونی که واردش شدیم یه نمازخونه و تعدادی دستشویی داشت به علاوه قسمت خروج از ایران و قسمت چرخ ها..... قسمت اون وری مال ورود به ایران بود که آبخوری هاش خنک تر بود ن......... 

 

یه سه، چهار ساعتی پشت مرز عراق موندیم........  

 

به این فکر میکردم که کاش اونجا یه سالن داشت تا اینقدر ملت از گرما نمیپختن..... البته میگن وضعش از پارسال بهتر شده........ 

 

یا این که مسئولای کشور هم این همه پشت مرز میمونن......... 

 

نماز ظهر و عصرم رو روی خاک های قسمت ورود به ایران خوندم......... سیل جمعیت توی نمازخونه بود که تنها فرقش با بقیه ی قسمت ها این بود که با فنس جدا شده بود و موکتی (یا فرش دقیقا یادم نمیاد) هم داشت.......  

 

ادامه داره........ 

(متن تغییر میکنه...........)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد