ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از کاظمین که راه افتادیم و ناهار رو به جای عصرونه خوردیم، تقریبا کسی نموند که از خستگی خوابش نبره. به هر حال از بغداد به سمت جنوب عراق حرکت کرد.
قرار شده بود ما بین راه به زیارت دو طفلان مسلم بن عقیل، پیک امام به کوفه، هم بریم.
بین خواب و بیداری بودم که دیدم نزدیکای غروبه و یه دفعه حس کردم که اتوبوس پنچر شده. که البته درستش این بود که لاستیک جلوی اتوبوس ترکید!
به خاطر همین ترکیدن لاستیک، سرعت اتوبوس کم شد، و همین هم باعث شد به خاطر رسیدن سریعتر به کربلا، ما به زیارت طفلان مسلم بن عقیل نریم.
دم غروب بود که حاجی داشت مداحی و صحبت میکرد، البته من هنوزم نیمه خواب، نیمه بیدار بودم!
حدودای ساعت 10 شب به وقت عراق، وارد نخلستان های اطراف کربلا شدیم.... و حاجی هم شروع کرد به مداحی. زیاد طولی نکشید که یه گنبد طلا پیدا شد، حاجی هم مداحیشو بیشتر کرد.
بلاخره وارد کربلا شدیم. رسم بر این بود که اتوبوسا میرفتن تو یه پارکینگ و ملت هم پیاده میشدن و بارشونو میدادن به چرخدار واسشون تا هتل بیاره اما این بار، اتوبوس ما رو تا نزدیکای هتل برد.
تو باب بغداد کرابلا از اتوبوس پیاده شدیم، مسئول عراقی که کنار اتوبوس بود، با لهجه ای عراقی فارسی حرف میزد. حدودا تهران رو میشناخت. یعنی میدونا و خیابونای اصلی شهر: بعثت، آزادی، امام حسین(ع)، خراسون و.... (مث اینکه چند سالی ایران بوده)
ماشین رو گشتیم و بارها رو دادیم دست یه چرخی، و بزرگترای کاروان هم نشستن رو یه چرخ دیگه و راه افتادیم به سمت هتل قصر الجواد(ع) (فندق و معطم قصر الجواد).
اول کوچه، یه گنبد طلا معلوم شد. یه سلامی و بعد هم وارد هتل شدیم.
مجبور شدیم نماز رو تو لابی هتل بخونیم، بعدم گذاشتن وسایل تو اتاق. من که اصلا دوست نداشتم تو آسانسور بمونم (به خاطر قطع برق) یکی از کیفا رو از پله ها بردم طبقه سوم! وقتی اون مسئول عراقی، دیدم خندید.
بعد شام، برگشتم اتاق و به خاطر خستگی استراحت و استحمام کردم، بقیه هم رفتن حرم.
ادامه داره............