ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
برگشت به ایران/ کربلا:
صبح روز آخر بعد زیارت حرمین کربلا و صبحونه راهی میدونی شدیم که همون جا دو شب قبل پیاده شده بودیم.
محشر کبرایی بود اونجا، چندین کاروان میخواستن برگردن ایران و اونجا منتظر بودن.
مسافرا دستاشون پر از خوراکیایی بود که هنوز نخورده بودن، بچه های عراقی هم سوء استفاده میکردن و بعضیاشو به عنوان اجرت کار میگرفتن! (بچه های گاری دار)
یه ماشین امنیتی عراقی (یه ماشین یه کابین که پشتش تیر بار نصب شده بود) هم مرتبا میومد و میرفت.
اتوبوس ما متاسفانه عوض شده بود، به همین خاطر مجبور شدیم یه نیم ساعتی هم اضافه تو کربلا بمونیم. یه کم هم بین مدیر کاروان و مسئول عراقی به خاطر عوض کردن اتوبوس جر و بحث شد.
برگشت به ایران / اطراف کربلا:
اتوبوس که یه چند کیلومتری رو بیشتر از کربلا دور نشده بود، وسط راه تو نخلستان های اطراف کربلا خراب شد. به همین خاطر ازش پیاده شدیم و منتظر یه اتوبوس دیگه شدیم.
نزدیک ما یه مغازه عراقی بود، هوس بستنی کردیم. با هزار بدبختی به نوجوون عراقی فهموندیم که بستنی میخوایم تا این که یه عراقی مسلط به عربی و انگلیسی اومد. (خودمون هم نفهمیدیم بستنی به عربی چی میشه؟)
نوجوون هم یه بستنی ساخت ایران به ما داد.
اتوبوس جدید اومد..... اتوبوس شبیه اتوبوسای شرکت واحد بود، به حاجی گفتم: آشوبگرای عراقی نیان بالا آتیشش بزنن!
بوق اتوبوس هم شبیه بوق کامیون بود به همین خاطر کسی خوابش نبرد.
برگشت به ایران / نجف:
اتوبوس که رسید نجف، حاجی گفت کی میخواد همین جا بمونه.... بهش گفتم اگه زندان منو میرید (به خاطر سربازی) من می پرم پایین.
برگشت به ایران / جایزه:
توی اتوبوس دومی حاجی یه 20 تا سوال تستی درباره ی سفر و حرفایی که زده بود، مطرح کرد.
بعد تصحیح معلوم شد که سه نفر 18 امتیاز اوردن و برندن، چون یه جایزه بود مجبور به قرعه کشی شد.... بعد معلوم شدن برنده، به حاجی گفتم: حاجی تقلب شده. حاجی هم گفت: میر حسینی شدیا.
علاوه بر این حاجی به تعدادی از زائران به خاطر سن زیاد، سن کم، سید بودن، کمک به کاروان، نوجوون بودن، دانشجو بودن و ... جوایزی داد.
برگشت به ایران / اتوبوس سوم:
موقع نماز که نزدیک کوت پیاده شدیم، مدیر کاروان اعلام کرد غذا رو همین جا میخوریم تا یه اتوبس جدید بیاد.
تا اتوبوس جدید بیاد هم نماز خوندیم و هم ناهار خوردیم و هم استراحت کردیم.
مدیر کاروان از راننده قبلی هم تشکر کرد.
برگشت به ایران / مطلوب:
نزدیک گمرک عراق چند تا تابلوی دیدم که بالاشون نوشته شده بود: مطلوب
و زیرش هم یه سری مشخصات و یه عکس بزرگ از طرف.
به نظر می رسه، طرف که عکسشو زده بودن، خیلی خطره! (تو حدودای خفاش شب و بیجه!)
برگشت به ایران / صف اتوبوسا:
تا نزدیک گمرک زرباطیه رسیدیم، صف اتوبوسا رو دیدم. یه صف خیلی طویل!
آب خوردن داخل ماشین هم تموم شد و شد رنج عظیم.
یهو دیدم راننده که پایین رفته بود، با یه عراقی دیگه اومد بالا و ماشینو روشن کرد و داخل محوطه جلوی گمرک شد.
به این یه جورایی میگن یه معجزه!
عراقی دوم هم گفت سریه برید بیرون که اتوبوس باید بره یه جای دیگه. خدا رو شکر.
برگشت به ایران / مرز:
طرفای ساعت 3 به مرز رسیدیم.
توی گمرک عراق، جلوی مرز که رسیدم خیلی خوشحال بودم، حس کردم وقتی برم تو خاک ایران بار سنگینی از دوشم برداشته میشه.
توی خاک عراق، مث اینکه گرد و غباری چیزی بود، اما تو خاک ایران هوا، صاف صاف بود.
وقتی وارد گمرک مهران شدیم، به غیر از هندیا کس دیگه ای اونجا نبود. نفهمید میخوان بیان ایران یا اینکه برن عراق.
مسافرا بعد از رد کردن قسمت ورود به ایران، به طرف آبخوریا رفتن.
پ.ن.1: بعد از اون هم که مربوط میشه به برگشتن به تهران.
پ.ن.2: آخرشم بیستون رو ندیدم چون هر دو باری که از کنارش رد میشدیم شب بود.
پ.ن.3: صبحونه رو اطراف همدان خوردیم.
پ.ن.4: حدود ساعت 10 و نیم صبح رسیدیم به تهران.
پ.ن.5: توی اتوبوس و گمرک اینقدر گوشی زنگ و تک و اس ام اس داشت که یه هفته خاموشی رو جبران کرد.
سلام آق مهدی
خسته نباشید
من آپم بدو بیا که نیای ضرر میکنی
آخه آپ داداشیمه ها
منتظرتم
بدو که دیر نکنی
موفق یاشی و سربلند
یا حق
سلام. یک آهنگ زیبا به اسم Don't you forget about me با زیر نویس از آلبوم Era از آهنگ ساز مشهور فرانسوی Eric Levi به همراه 5 آهنگ برای دانلود. تشریف بیارید و لذت ببرید.
سلام مهدی
خوبی؟
فکر میکردم بری مشهد دیگه وبلاگتو آپ نمیکنی
ولی خوشحالم که اینجا میشه باهات ارتباط داشت
زود درستو تموم کن و برگرد
زود
زود
زود