روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

اقامت چهار روزه من تو تهران داره تموم میشه... باید کم کم برگردم مشهد.

این شعر تقریبا حال و روز منه!:

زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
 گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست


 جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش
 کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست


 گم گشته دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست


عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
 ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست


 
در کار عشق او که جهانیش مدعی ست
 این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست


 جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
 وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست


گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به ناله ی هر عندلیب نیست
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد