روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

نقطه صفر مرزی

ساعت 9 صبح بعد قرار بود راه بیفتیم اما چون صبحونه بچه ها طول کشید، یه ربعی دیرتر سوار میکرو باس  (یه چیزی بین ون و مینی بوس) شدیم.


داستان کمک

زودتر از باقی بچه ها سوار شدم، یهو دیدم یه خانم سوری به همراه بچه ش با فارسی روان (که آدم شک می کرد طرف شاید ایرانی باشه) میگه: کمک کن، مسئولمون گفت پول ندارم، مهدی بهش یه چیزی بده. منم یه چیزی دادم.

یهو یه خانم دیگه ای اومد و گفت: به منم کمک کن.
من گفتم که ندارم والا اینقد دیگه ... و رفتم توی هتل.
اونم گفت:به اون یه خمینی دادی به منم بده.
بلاخره یکی از بچه ها پیدا شد و یه پولی بهش داد.



گیر و گور گمرک

یه نیم ساعتی تو راه بودیم، چون خوابم میومد کنار پنجره تا رسیدن لب مرز خوابیدم. مرز هم که بیدار شدیم، اجازه تصویر و عکس برداری به خاطر مسائل امنیتی نداشتیم، چه سوریه، چه لبنان....


یک ساعتی، توی گمرک سوریه الکی توی آفتاب به خاطر جور نبودن گذرنامه ها، معطل شدیم.... با کلی صلوات و نذر کارمون بلاخره حل شد.... اونجا نمی تونستیم زیاد از هم دور شیم، چون اگه بهمون گیر میدادن، به علت این که گذرنامه مون دستمون نبود، باید منتظر معجزه برای رهایی از دست مامورای امنیتی سوریه می شدیم.


بعد از این که گذرنامه هامون، مهر خروج از سویه خورد، یه پنج دقیقه ای طول کشید تا به مرز لبنان(از طریق یه بزرگراه) برسیم.  (بین گمرک های ایران و عراق به اندازه هفتاد متر هم فاصله نیست!) 


توی گمرک لبنان هم، یه ربعی کار رد شدنمون طول کشید، این مدت رو توی میکرو باس سپری کردیم....



شما اصفهانی ... هستی؟

بعد از عبور از گمرک، دوباره کاری پیش اومد، میکروباس نگه داشته بود که یه دستفروش لبنانی اومد پسته و آجیل بفروشه. یکی از بچه ها خواست بخره، چون گرون می داد، گفت نه. پس از کلی چونه زدن، برگشت به اون بنده خدا گفت: شما اصفهانی هستید؟ یکی از بچه ها به یه بنده خدا که اصفهانی بود، گفت: آوازتون اینجا هم رسیده!




گذرنامه های مهر شده  که رو دادن دستمون، یه مامور لبنانی اومد تو میکرو باس و تک تک گذرنامه ها رو چک کرد تا همه مهر ورود به لبنان رو داشته باشه. (مهر سوریه به تاریخ قمری و مهر لبنان به تاریخ میلادی بود)

بعد از عبور از گمرک به سمت دشت بقاع و بعلبک راه افتادیم....



ادامه داره......


نظرات 4 + ارسال نظر
دانشجوی بیدار یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:22

برای نشریه این چیزا به ذهن من رسید:
سخنان رهبری درباره تولید علم و جنبش نرم افزاری
سخنان رهبری درباره وظایف دانشجو( اینها میتونه با ذکر یا بدون ذکر نام آقا بیاید)
معرفی تشکلها
نقشه دانشکده
خاطراتی مفید از دانشکده
معرفی رشته ها و امکانات و شرایط و آینده آنها
مطلبی برای دانشجویان خوابگاهی
معرفی چند کتاب و سایت مفید
یه سرمقاله هم من می نویسم. حالا اگه کس دیگه ای مقاله بهتری داشت اون میشه سرمقاله و مال من توی صفحات داخلی چاپ میشه
خودت هم فکر کن و با سایر بچه ها نیز مشورتی داشته باشیم تا سرفصلهای کلی مشخص بشه. بعد هم تقسیم کار و هر کسی یکی از اینها رو انجام بده

دانشجوی بیدار یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:23

خیلی مسخره است که توی این وبلاگ نمیشه نظر خصوصی گذاشت

ناموس خدا یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:09 http://namusekhoda.blogfa.com

سلام علیکم
ضمن سپاس از توجهتان،منظور حضرت عالی را از مورد اول متوجه نشدم.توضیح بیشتر لطفا...

ناموس خدا یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:31 http://namusekhoda.blogfa.com

سلام
اگر موضوعی باشد که بشود برایش ادبی نوشت،در خدمتم.
فقط ادبی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد