روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

روستای نبی شیث - زیارت سید عباس موسوی

بعد از این که از معابد هیاکل بازدید کردیم، یه عکس یادگاری انداختیم و بدون فوت وقت رفتیم سمت میکروباس.

اطراف معابد چند تا رستوران ساخته بودن، یه بنده خدایی هم اسب آورده بود، ملتو سوار اسب میکرد و عکس میگرفت. وقت سوار شدن به میکرو باس، یه بنده خدایی که هم کلاه و هم یه سری چیز دیگه می فروخت، وقتی فهمید ایرانی هستیم، با صدای بلند بعد این که مشتریاش رفتن، گفت: "خوش آمدید"

سوار میکرو باس شدیم، گفتن قراره بریم روستای نبی شیث. این روستا به علت دفن حضرت شیث(ع) فرزند حضرت آدم(ع) اسمش شده بود نبی شیث. قرار بود اونجا بریم، زیارت شهید سید عباس موسوی و بعد هم زیارت حضرت شیث نبی‌(ع) فرزند آدم (ع).

دیگه یادم نمیاد چه اتفاقهایی افتاد، خسته بودم رفتم کنار پنجره نشستم، خوابم برد...  وقتی بیدار شدم تابلوی روستای نبی شیث رو دیدم.

جای سر سبز و قشنگی بودش، روستا بالای کوه یا یه تپه بودش. میکرو باس از این کوه یا تپه رفت بالا و بعد طی کردن خیابونی دراز رسید به جایی که مسئول اردو گفت: این جا محل دفن سید عباس موسوی هستش.



شهید سید عباس موسوی، دومین دبیر کل حزب الله بودن که در همین روستا به دنیا اومده بود.

روز شهادتش جایی سخنرانی داشت. جاسوس ها ماشین وی و مسیر رفتش رو پیدا کرده بودن. بعد سخنرانی سید عباس، سید عباس همراه همسر و فرزندش سوار ماشینش می شن. دو تا ماشین شبیه ماشین سید عباس در همون وقت از مسیرهای دیگه به راه میفتن.

هواپیماها که سه تا ماشین شبیه هم رو می بینن، بمب ها رو به سمت هر سه تا خودرو می فرستن.

ماشین سید عباس از انفجار بمب خراب نمیشه. بمب عمل نمی کنه اما خودروش آتیش می گیره و هر سه به  شهادت میرسن.

بعد از شهید سید عباس، فرد دیگه ای دبیر کل حزب الله میشه که چون کار تشکیلاتی نکرده بود، مدت زیادی دبیر کل نمی مونه. بعد از اون هم سید حسن نصرالله میشه دبیر کل.



پیاده شدیم برای زیارت شهید و همسر و فرزندش.





برای فاتحه خونی برای شهدای مقاومت روستا که پشت مسجدی که سید عباس دفن بود، قرار داشتن هم رفتیم.


اینم یه شهید خوش تیپ:



سری هم به اتومبیل سید عباس که بمب های اسرائیلی سوزونده بودنش هم زدیم. پشت آرامگاه شهید، باغ قشنگی بود که دورشو شاخه های انگور گرفته بود.



کمی اون ورتر از آرامگاه روی آسفالتا (ته عکس بالا، که معلوم نیست تو این عکس)  تعدادی نوجوون لبنانی در آرامش کامل، داشتن فوتبال بازی می کردن.

برای این که موقع غروب آفتاب وارد بیروت شیم، بعد فاتحه خونی و نماز زیارت سریع سوار میکرو باس شدیم.



پ.ن.1: تعدادی عکس از معابد سه گانه بعلبک گذاشتم توی عکاسخونه. عکس های روستای نبی شیث رو هم میزارم اونجا

پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج

ادامه دارد...


نظرات 2 + ارسال نظر
سما جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 http://fotrosezamin.persianblog.ir/

به به....زیارت قبول..خوش به سعادتون

محمد شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 http://basij-syria.blogfa.com

سلام برادر انشا الله سفر خوش گذشته باشه خدا خیرتون بده
اما چندتا نکته هست که به اطلاع میرسونم البته با عرض پوزش
اول اینکه 3 فروند هلی کوپتر بودند که به خودرو حمله میکنن و ایشون برای سخنرانی در سالگرد شهادت شیخ راغب حرب به روستای جبشیت زادگاه شیخ راغب رفته بودند و نکته ی دیگه اینکه توی مراسم ختم سید عباس همون موقع و بلا فاصله سیدحسن رو معرفی میکنند اون شخصی که شما میگید قبل از سید عباس دبیر کل بوده و سید عباس جایگزینش میشه

سلام.ممنون از اصلاحتتان... در اسرع وقت اصلاح می شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد