اتوبوس که از سواحل بیروت راه افتاد، بچه ها که همه انجیل گرفته بودن، داشتن انجیل ها رو ورق میزدن....
یکی گفت: مث این که همه رو جو انجیل گرفته.
منم که انجیل رو قبلا مقداریشو از روی انجیل برنابا خونده بودم، داشتم کتابای دیگه ای که اون مبلغ داده بود، نگاه می کردم، یکیش که انجیل یوحنا بودش و دیگری مسافرت معنوی اثر ویلیام میلر.
مقداری که گذشتش میکرو باس جلوی مسجدی نگه داشت، پیاده شدیم. مسجد امام صادق (علیه السلام) بیروت. خسته و گرسنه وارد حیاطش شدیم.
حیاط مسجد برامون آشنا بودش. کمی بعد بهمون گفتن که اینجا همون جایی که فیلم "کتاب قانون" رو توش بازی کردن....
توی آخرین صحنه های فیلم حیاط مسجد رو نشون میده که پرویز پرستویی میاد دنبال لیلا؛ به امید این که تو مسجد پیداش کنه، اما می فهمه که لیلا جنوب لبنانه.
کفش هامونو که در اوردیم، برای وضو گرفتن از خادم مسجد پرسیدیم که چکار
کنیم، گفت: جوراباتون در بیارین و پاچه های شلوارتون رو بزنید بالا و بعد
برید.
ما هم این کار رو با تعجب انجام دادیم. از پله هایی که به سمت وضو خونه و
دستشویی می رفت پایین رفتیم که دیدیم به اجبار باید از داخل حوضی که سر
راهمون هست رد شیم. این حوض برای شسته شدن پاها و جلوگیری از بوی بد پاها
بودش.
برای دستشویی رفتن از حوض رد شدیم ... بعد از آن هم باید دوباره از توش
رد می شدیم و می رفتیم اون ورش برای وضو گرفتن. پاهامون رو برای وضو گرفتن
خشک کردیم.
وضو خونه هم برای اهل سنت طراحی شده بود و هم برای شیعیان. (شیرهای آب هم بالا بودن هم پایین)
تعدادی از بچه ها آب بازیشون گرفته بود همدیگه رو با آب حوض خیس می کردن.
دوباره از پله ها بالا رفتیم و سر راه از دری به سمت مسجد باز می شد، رفتیم داخل.
مسجد بزرگی بودش همانطور که کتاب قانون نشون داده بودش. لوستر بزرگی هم از سقف آویزون بودش. مسجد به طور زیبایی تزئین شده بودش.
نماز جماعت مسجد تموم شده بود. نماز ظهر و عصر رو خوندیم و دور هم جمع شدیم. بعضیا به خاطر دیر شدن ناهار شاکی بودن. راهنما گفت که گفتم امروز دیر ناهار می خورید، با خودتون چیزی بردارید.
توی صحن مسجد یه خورده گشتم و چند تا عکس گرفتم.
از مسجد خارج شدیم و به میکرو باس رفتیم. میکرو باس راه افتاد به سمت رستوران الجواد (مطعم الجواد) که کمی با ضاحیه فاصله داره و کمی بالاتر از دفتر شبکه المناره...
توی راه، از پل هایی رد شدیم که در حال ساخت بودش، راهنما توضیح داد که این پل ها رو حزب الله با موافقت میشل عون (رئیس جمهور لبنان) داره می سازه.
تو یکی از خیابون ها دفتر امن العام (پلیس امنیت عمومی) رو دیدیم.
راهنما توضیح داد که امن العام وظیفه، امنیت داخلی لبنان رو بر عهده داره.
مهاجران باید بیان اینجا و اجازه ورود به کشور بگیرن.
توی یکی از خیابون ها یکی از مجری های مشهور شبکه المنار رو دیدیم که داشت گزارش تهیه می کرد. (اسمشو یادم نمیاد)
راهنما توضیح داد که دفتر شبکه المنار در جنگ سی و سه روزه به طور کامل
نابود شد اما چون پخشش از جای دیگه ای بود، باز هم به پخش برنامه هاش ادامه
داد.
کل برنامه هاش نابود شد اما چون یکی از شبکه های خبری صدا و سیمای ایران همه رو قبلا خریده بود، این برنامه ها از بین نرفت.
از خیابون ها که می گذشتیم تغییرات محسوسی داشتن...
خیابون های مسیحی نشین تابلوهای تبلیغاتی مختلف از کنسرت ها تا وسایل خونگی رو گذاشته بودن.
خیابون های شیعه نشین طرفدار جنبش امل، عکس های امام موسی صدر، نبیه بری، شهید چمران و شهدای امل رو گذاشته بودن.
خیابون های شیعه نشین طرفدار حزب الله، عکس های امام خمینی، سید حسن، عماد مغنیه و شهدای حزب الله و تبلیغات جشن اون شب حزب الله رو گذاشته بودن.
در تعدادی از خیابون های سنی نشین، عکس های رفیق حریری رو گذاشته بودن.
میکرو باس توی خیابون ها سرگردون بود چون دقیقا نمی دونست کجا باید بره. راننده سوری چند باری از لبنانی ها سوالاتی پرسید و آخر راه درست رو پیدا کرد.
رو به روی مطعم الجواد پیاده شدیم. داخل شدیم. طبقه اولش، آبمیوه فروشی بزرگی بود و طبقه دومش رستوران.
وقتی به طبقه دوم رسیدیم، عکسی کنده کاری شده سه بعدی روی ستون از امام خمینی دیدیم.
روی صندلی ها نشستیم. درخواست غذا قبلا داده شده بود. ماست، زیتون برامون اوردن.
بعد برامون نوشابه پپسی اوردن که بچه ها گفتن از این چیزای اسرائیلی نمی خوریم. یه سری نوشابه دیگه اوردن که ساخت لبنان بود.
من که کلا نوشابه نمی خورم گفتم دوغ میخوام. برام اورد.
مدتی گذشت، خدمتکارها، مرغ کنتاکی به همراه سالاد و سیب زمینی رو اوردن.... اونقدر زیاد بود که تعدادی از بچه ها نتونستن بخورن.
غذامو به طور کامل خوردم. اما چون همیشه بعد مرغ، یه چیز گرم مث خاکشیر می خورم و عرب ها به نظر میاد خاکشیر ندارن! یه کم حالم بد شد.
دور رستوران گشتم و تعدادی عکس گرفتم.
از رستوران خارج شدیم. کم کم بچه ها سوار میکرو باس شدن.
به راهنما گفتم: صبرا و شتیلا (اردوگاه مهاجران فلسطینی که فالانژها و صهیونیست ها کردنش قربانگاه) نمیریم که گفت چون فعلا بسته ست نمی تونیم بریم.
همه سوار شدن و بلاخره میکرو باس راه افتاد به سمت مقصد بعدی.
ادامه داره...
پ.ن.1: عکس ها رو به مرور میزارم تو عکاسخونه. فعلا که عکس های صخره های بیروت رو گذاشتم.
پ.ن.2: شب اون روز قرار بود جشن حزب الله برگزار شه و ما هم در جشن شرکت می کردیم. از صبح جو بعضی از خیابون ها امنیتی شده بود.
اللهم عجل لولیک الفرج.