روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

استخوان خوک و دست های جذامی

چند روز پیش داشتم کتاب استخوان خوک و دست های جذامی رو می خوندم، اثری از مصطفی مستور.

هدفم معرفی این کتاب نیست...

در جایی از داستان به حدیثی از امیر المومنین علی (ع) از رادیو پخش میشه که خلافکار و آدمکش ماجرا می شنوه:


به خدا سوگند که دنیای شما در نزد
 من پست تر و حقیرتر است از استخوان خوکی در دست
 جذامی.



بعد قتل (به خاطر پول و ثروت هنگفت)، یکی از خلافکارها از اون یکی می پرسه: تا حالا استخوون خوک تو دستای جذامی دیدی؟


راستی شما چی؟ شما دیدید؟

پ.ن.1:
 


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج

بعد التحریر!: من کتابو تو قطار خوندم وگرنه وقت ندارم کتاب غیر درسی خوندن این روزا کم نصیبم میشه...

نظرات 4 + ارسال نظر
تولدانه جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 http://tavalodane.blogsky.com/

ممنون برای ثبت نام در وبلاگ تولدانه . مهدی عزیز نام شما وارد شد . لطفا چک کنید و در صورت وجود اشکال ما را در جریان بذارید .

مهاجر جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:44

http://www.afsaran.ir/

امین قاسمی فر شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:58 http://www.newpolicy2.ir

با سلام و ضمن تسلیت ایام عزاداری.
باید بیایی تا نمره ات را بگیری!
...
در نقد سفر راهیان نور دانش آموزی.
نظر فراموش نشود.

آتوسا دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 http://www.ghose.blogsky.com

ممنون .بازم کتاب قشنگ خواندی بهم معرفی کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد