روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

شب مبعث در نجف

شب مبعث بود. میشد شب آخری که نجف هستیم.  

 

نجف شلوغتر از شب قبل به نظر میرسید. توی راه رسیدن به حرم یعنی تو بازار، مامورای امنیتی عراق تکه به تکه وایساده بودن. البته به همون نسبت که جمعیت اومده بود اونا هم بودن. 

ورودی حرم بیشتر میگشتن.

 

دور حرم (بیرون حرم)، مردم عراق از نقاط دور و نزدیک اومده بودن و روی زمین برای خودشون جا انداخته بودن و استراحت میکردن.  

 

شب مبعث برعکس شبای قبل که حرم تا ساعت 10 باز بود، تا صبح برنامه داشت. 

 

همون شب با بقیه کاروان یه جا جمع شدیم و زیارت وداع مولا رو خوندیم.   

 

بعد زیارت برگشتیم هتل تا غذا بخوریم. ساعت 10 وقتی میخواستیم بریم حرم برق رفت. نجف مثل بقیه عراق چند ساعت بیشتر تو روز برق نداره اما برق جاهایی که ایرانیا هستن بیشتر برق داره، که اونم هر روزی چند دقیقه ای میره. 

 

بازار شلوغ بود، عده ای داشتن شربت میدادن.

 

آخرین زیارتم با زیارت جامعه کبیره تموم شد. با برادرم برگشتیم هتل تا فردا نجف رو به مقصد سامرا، کاظمین و کربلا ترک کنیم. 

اینم آخرین شب اقامتم تو جایی که یه عمر آرزو داشتم، برم.   

 

ادامه داره.........................

نظرات 1 + ارسال نظر
مردی که می خندد سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 15:51 http://themanwholaughs.blogsky.com

مهدی جان
حسابی دل ما تنگ شد....زیارت قبول جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد