روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

آخرین شب تو نجف

سرکوه بلند فریـادکـردم
علی شیر خدا را یاد کردم 

علی شیر خدایا شاه مردان
دل ناشاد ما را شاد گـردان


بیاکه بریم به مزار ملاممدجان

مزارمـولاعلـی آن شـاه مردان 

علی شیرخدا دردم دوا کن
منـاجـات مـرا پیش خـدا کن 

چراغ آسمون نذردل تــو
هر جا عاشق دردش دوا کن 

بیاکه بریم به مزار ملاممدجان

مزارمـولاعلـی آن شـاه مردان 

بگیریـم دامـن شیـرخـدا را
نظرگاه چون رویم باهم نگارا 

نهیم برچشم خود قفل طـلارا
بگرییم تـاخــدا رحمش بیاید 

بیاکه بریم به مزار ملاممدجان
مزارمـولاعلـی آن شـاه مردان 

 

 

اینم تموم شد........... 

نظرات 1 + ارسال نظر
باران سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 22:18 http://baransound.blogsky.com

سلام
وبلاگ قشنگی داری.
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد