روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

پیش از مقدمه!

این سفر رو نمی دونم باید از کجا شروعشو بتایپم چون نقطه ی آغازی نداره چون اصلا قرار نبود که برم! 

  

برای شروعش باید یادی کنم از بچه های دانشگاه سجاد مشهد که تو راه رفتن کشته و شهید شدند. یادشون گرامی باد. 

 

شایدم باید به روز سخنرانی سردار حاج سعید قاسمی اشاره کنم که یه جورایی گفت اردوی راهیان نور یه مشکلاتی داره.....  

 

شایدم باید به پیامکی اشاره کنم که تو بهمن ماه از سهیل به دستم رسید که نوشته بود من دوکوهه هستم تو حسینیه حاج ابراهیم همت. 

 

شایدم باید به بچه هایی اشاره کنم میومدن و بهم میگفتن بیا اردو و من می گفتم بی خیال..... 

 

شایدم باید برم سراغ دعایی که شب شهادت امام رضا (ع) کردم.... موقعی که بچه هایی که می خواستن برن جنوب مشخص شدن....  

 

اما خاطارتم از روزی شروع میشه که مهدی گفت می خوام برم راهیان نور٫ چون سال آخرم هست و ..... 

ادامه داره....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد