روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

مقدمه ... به کبودی یاس

این پست چه ربطی به اردوی جنوب داره نمیدونم... 

 

بعد یه هفته این ور و اون ور زدن بلاخره ۶ تا بلیط فیلم به کبودی یاس گیرم اومد٫ اونم یکم گرونتر! 

 

بلاخره ۱۳ اسفند که ولادت پیامبر(ص) بود قرار شد بریم سینما٫ سرم به خاطر زمین خوردن شب قبل تو باشگاه درد میکرد اما قبول کردم. خواستیم بچه ها رو جمع کنیم بریم سینما که علی اصغر گفت: دو تا از بچه ها بدون هیچ تعارفی به ما با ماشین اصغر رفتن صفا سیتی بیرون مشهد٫ شاندیز!  یکی از بچه ها گفت: دنیا بوی چیز گرفته!

 

طرفای ظهر بود که شنیدم احمد (یکی از دوستای فارغ التحصیلمون) با برادرش از سبزوار اومدن خوابگاه. رفته بودن تو اتاق امین و هادی .... به اون ۴ نفر هم گفتیم بیان!

پسرخاله ی اصغر هم اومد خوابگاه و بعد که شنید ملت رفتن شاندیز و بهش نگفتن٫ گفت من هم ماشینمو میارم با هم بریم سینما....

 

شدیم ۹ نفر... ۴ نفر با پیکان رفتن سمت سینما و من و ۴ نفر دیگه پیاده رفتیم سمت سینما.... 

 

دو دقیقه قبل از شروع فیلم با هزار بدبختی رسیدیم دم سینما هویزه ... 

 

بعد فیلم تصمیم گرفتیم بریم کوه سنگی مزار شهدای گمنام....... 

 

ادامه داره....... 

پ.ن.۱: به کبودی یاس فیلمی هس درباره ی زندگی شهید برونسی.

پ.ن.۲: لهجه ی مشهدی تو فیلم بیداد میکرد و این فیلمو قشنگتر کرده بود.  

نظرات 1 + ارسال نظر
هیچکس دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:45

فیلمشو چه جوری پیدا کنیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد