روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

با اردو تا خرم آباد

از قم که رفتیم یه عده از خستگی خوابشون برد و یه عده هم مشغول حرف زدن شدن...... 

  

 

نزدیکای غروب بود که مسئول اتوبوس، کانی مانگا رو گذاشت، فیلم جالبی بود. 

بعد فیلم یهو اصغر که تو قم سوار شده بود گفت: بیاید میخوایم بحث ازدواج راه بندازیم... هر کی ازدواج میخواد بکنه بیاد عقب .... این طور بود که تا مدتی به هر کسی که میرسیدی داشت از ازدواج حرف میزد. 

 

بچه ها که نشستن سر جاهاشون، گفتن: گشنمونه.... که یهو مسئول غذا رو از ته اتوبوس با یه بشقاب پلاستیکی محتوی نون و پنیر و خرما دیدن! 

به علت بی اشتهایی نتونستم خیلی بخورم و بازم مث دو شب قبل سهم بیشتری به بغلیم رسید.  

دوباره تو اتوبوس بحث شروع شد، این بار موسیقی!

 

نزدیک خرم آباد بودیم که گفتیم یه فیلم با حال بزار.... فیلم جشن فارغ التحصیلی دانشجوای دانشگاه تبریز بود که چون به حال و هوای اردوی جنوب نمیخورد سریع جمع شد! 

 

اول خرم آباد مجید سوار اتوبوس شد. ........ یه ربع بعد وارد خیابونای اصلی خرم آباد شدیم.....  

یادم میاد چند شب بعد از امیر پرسیدم چرا این شهر با این عظمتش و زیباییش، اینقدر خیابونای داغونی داره؟  

گفت مجید قبلا بهش گفته که: اینجا قبل از احمدی نژاد صفر بوده و تازه رسیده به یک! 

 

شاید اولین چیزی که محوش شدم، زیبایی این شهر بود.  

 

بلاخره به خونه مجید رسیدیم، پیاده شدیم و وسایل مورد نیاز رو برداشتیم. 30 و چند نفری ریختیم تو خونشونو اشغالش کردیم! بعد از شناسایی حموم و دستشویی، ساعت 11 و نیم شب خوابیدیم.  

 

ادامه داره.......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد