روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

سفر

صبح روز سفر که میشد ۱۸ تیر ۸۷ راهی فرودگاه شدم. 


یه چند ساعتی تو فرودگاه معطل شدیم. هواژیما بلاخره با دو ساعت تاخیر پرواز کرد.


هواپیما که می خواست بلند شه صدای صلواتا بلند شد. صدای خاموش کردن موبایلها هم می اومد.

رفتن از شهر کثیف واسم واقعا خوش آیند بود.

یه عده هم شروع کردند به زدن زنگ صدا کردن مهماندارا. .واقعا باید به اون مهماندارا مدال صبر داد.

از مرز رد شدیم.

بعد سه ساعت رسیدیم. بازم صدای صلواتا بلند شد. هواپیما تکونی خورد و نشست. 


در هواپیما که باز شد هوای گرم و شرجی جایگزین هوای خنک داخل هواپیما شد. شهر ساحلی بود.  


انگشت نگاری دو تا در میون بود.
به یکی هم گیر دادن چون اسمش شبیه اسم یکی بود که قبلا از اون کشور اخراج شده بود. اما رفیق ما اولین بارش بود که پاشو از کشور میذاشت بیرون. 

 

یکی هم که از لرستان اومده بود بهش می گفتن تو با بروسلی و جکی چان نسبتی داری؟


بعد نماز و استراحت به طرف شهری حرکت کردیم که همیشه دلم میخواست یه روز برم: مدینه النبی

سلام به من به مدینه.

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:25 http://1w1p.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری مطالبت هم جالبه
به وبلاگم سر بزن مطمئنم میتونی کمکم کنی این وبلاگ رو جهانی کنم . مطلب و یا نظرت رو بفرست به اسم و آدرس وبلاگ خودت تو وبلاگم استفاده میکنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد