روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

دبستان

وسط تست و کنکور و درس و مشق!


اولین روز دبستان بازگرد ... شادی آن روزهایم بازگرد

خاطرات کودکی زیباترند ... یادگاران کهن ماناترند

درس های سال اول ساده بود ... آب را بابا به سارا داده بود

مانده در گوش هایم صدایی چون تگرگ ... خش خش جاروی بابا روی برگ

هم کلاسی های من یادم کنید ... باز هم در کوچه فریادم کنید

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود ... جمع بودن بود و تفریقی نبود

ای دبستانی ترین آواز من ... بازگرد مشق هایم را خط بزن.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد