روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

تبار من

یادم میاد چند سال پیش یه نمایشی رو از رادیو میشنیدم درباره دختر دانشجویی که مشهدی بود و دانشگاه شیراز قبول شده بود.

بنده خدا میره شیراز و بعد چند وقتی دوستای شیرازیش یه آزار و اذیتی بهش می رسونن (فک کنم تهمت دزدی بود) و باعث ناراحتی شدید دختر میشن.


این بنده خدام دست به دعا بر میداره و به امام رضا (علیه السلام) متوسل میشه... بعد این توسل مشکلش حل میشه...



حالام یه عده از بچه ها که دانشگاه رو با میدون قدرت طلبی اشتباه گرفتن، می خوان کارایی کنن...

باشه! اگر حریفن بسم الله...



بعد التحریر!!!!:


من از غروب خسته ام من از چراغ مردگی
از این ستاره کشتن و رواج سرسپردگی


بر آسمان نظاره کن حادثه ایست در کمین
چگونه برکنم من این غبار از دل غمین


چه ظلمتی گرفته این شب بهار مرده را
تو بی بهانه می بری بهار نورسیده را


شب از ستاره ها تهی من به امید روشنی
چه بی صدا نشسته ام به انتظار روزنی



صدای خسته ای مرا به اوج می کشاندم
به چلچراغ روشن ترانه می نشاندم


من از نژاد نور و از تبار روشناییم
من آخرین مسافر دیار آشناییم


به صبح رفتنم نگر چه شادمانه می روم
پی ستاره ای شدن چه مومنانه می روم


من از غروب خسته ام خسته ام خسته ام



شعر نمی دونم از کیه!



نظرات 1 + ارسال نظر
احمد سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 http://karamad.info

سلام
خدا عاقبت مارو بخیر کنه واقعا نمیدونم کی باید وضع دانشگاه ها رو درست کته
شهره جالبه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد