روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

همیشه سخت تری هم هست...

تو آموزشی اینطوری هستش که وقتی هفته اول گذشت و مجبور شدی نظامی بشینی، در و دیوار آسایشگاه رو نظافت کنی و حموم و توالت بشوری و رژه بری، تازه قدر خونه ت و والدینت رو می دونی (یا اگر قبلا خوابگاهی بودی، قدر خوابگاهت رو می دونی) ...


وقتی که می برنت اردو و مجبور می شی با یک دونه لباس (اونم با پوتین) وسط بیابون یا جنگل تو چادر بخوابی و نصف شب بهت خشم شب یا تاخت بزنن، تازه قدر آسایشگاهت رو می دونی. وقتی حموم و توالت اردوگاه می ری یا آب تانکر رو می خوری، می فهمی که آسایشگاه چقدر خوب بوده.


وقتی هم که می برنت راهپیمایی برد بلند با یه قمقمه آب و یه کوله پشتی به پشتت، تازه دستت میاد که همیشه سخت تری هم می تونه وجود داشته باشه. وقتی وسط بیابون مجبور میشی با همون قمقمه آب وضو هم بگیری یا بهت کمین بزنن، وضع بدتر هم میشه!


با یکی از اقوامم صحبت می کردم، می خواستم بگم دوران سختی رو پشت سر گذاشتم، دستم رو خوند و تعریف کرد که توی دوران جنگ، هر روز صبح و شب مجبور بودن با ماسک پیاده روی برد بلند انجام بدن تا همیشه آمادگی داشته باشن. غذا هم بهشون کم می دادن، بوفه ای هم نبوده که ازش چیزی بخرن. 


یک بار هم که بچه ها تو کلاس شروع کردن به غر زدن درباره شرایط آموزشگاه و دوران آموزشی (یه عده خاص همیشه دارن غر می زنن)، یکی از مربی ها گفت همیشه سخت تری هم وجود داره، شما جای اباعبدالله (ع) و حضرت زینب (س) توی کربلا و شام بودید چه کار می کردید؟ 


پ.ن.1: بنده خدایی توی هیات دانشگاه بود، هر وقت می دید اطرافیاش روز تاسوعا و عاشورا کم اوردن و خسته افتادن یه گوشه، می گفت شما روز عاشورا به جای حضرت زینب (س) بودید چه کار می کردید؟ پاشید خجالت بکشید ...


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج


نظرات 5 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 13:57 http://safasiti.blogsky.com/

لایک

ربولی حسن کور چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 13:48

سلام
فرمایش شما متین
اما بعضی ها هم هستند که از این جمله سوء استفاده می کنند و اگه بقیه حقشونو خواستند اونو به کار میبرند!

اینم هستش اما اونا دیگه شورشو در اورده بودن، حقشون هم نبودش اما می خواستن

فاطمه پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 16:52 http://khodaakharinfaryad.blogfa.com

سلام
رسیدن به خیر.
پدر خود من تعریف میکرد توی جبهه چله تابستون یک ماه پوتین و از پاش در نیاورده بود.یادم میاد بعد از چندین سال که جنگ تموم شده بود ناخون های پاشو با سیمین میگرفت
ماسه و سنگ ریزه لای ناخوشایند پاش رفته بود و...
یکی از دوستانمان هم بعد جنگ انگشتانشان عفونت کردو پاشون قطع کردن
واقعا شرایط سختی بود
شماهم سختی ها رو تحمل کنید به یاد رزمنده ها
یا علی

Pouya پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 21:32 http://kheyrani.ir

برای همین سختی هاشه دیگه که میگن سربازی آدم رو مرد میکنه!

مهدی پنج‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 16:52 http://beymorgh.blogsky.com

در کل جالب و زیبا نوشته بودید.از نظرتون هم در باره ماهواره ممنون،اونم جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد