روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

لعنت به داستایوسکی ...

رسول در را می شکند و بعد که می خواهد تبر را بالا ببرد یاد رمان جنایت و مکافات داستایوسکی میفتد لحظه ای تردید می کند. بلاخره تبر بر فرق سر ننه عالیه فرود می آید و پیر زن نزول خوار پولدار که سوفیا نامزد رسول رو به بردگی گرفته، بر زمین می افتد ...

بعد قتل، توی جامعه ای که دولت مرکزی ضعیف هست و برادر و همرزم کشی آزاد هستش، رسول می خواد خودش رو به دست قانون بسپره، اما قاتل بودن در چنین جامعه ای جرم نیست، کاریه که توی کوچه و خیابون انجام میشه!


لعنت به داستایوسکی  نوشته عتیق رحیمی نویسنده افغانستانی الاصل هستش که میشه شرایط و دوران سخت کابل رو با خوندنش درک کرد.

پ.ن۱: توی نوشته های بعدی م بیشتر می نویسم...

پ.ن.۲: اللهم عجل لولیک الفرج