روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

امیرکبیر

از مرحوم آیت الله العظمی اراکی نقل کرده اند که فرمود: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.

پرسیدم: چون شهید شدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت: خیر.

سوال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟

گفت: نه.

با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟

جواب دادم: هدیه مولایم حسین (ع) است!

گفتم: چطور؟

با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم می رفت، تشنگی بر من غلبه کرد، سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم بدهید. ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! دو تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه (س)؟! او که از سر تا پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین (ع) حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.

آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند، امام حسین (ع) آمد و گفت: به یاد تشنگی ما، ادب کردی و اشک ریختی و آب ننوشیدی، این هدیه ما در بزرخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.



پ.ن.1: این متن رو خیلی وقت پیش توی وبلاگ قدیمی گذاشته بودم.


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج