روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

روایتی واقعی توی ایستگاه راه آهن در عید فطر

هوا سرد بود، از مسجد یا حرم صدای اذان میومد، اعصابم خراب بود. من به این فکر میکردم که چرا بدون بلیط دارم با کیفم میرم توی راه آهن؟ چرا با قطار برگردم خونه؟

امیدم به خدا بود؟ یا به خودم؟ یا به شرکت رجاء؟ نمیدونم به کدوم بود!!!

داشتم به این فکر می کردم که این همه بار با قطار رفتم، این بار هم میرم!


وارد راه آهن شدم، اولین کاری کردم این بود:وسایلمو دادم به امانتی راه آهن.

یه سری چرت و پرت تحویل صندوق دار دادم که طرف نفهمید من الان بلیط دارم یا نه؟ اصلا می خوام برم!!! بیست و چهار ساعت بعد میام وسایلمو بردارم یا نه؟! گفت برای 24 ساعت میشه سه هزار تومن. هزار تومن دادم بهش که بعد اومدنم نخوام پول بدم!!!! (مگه می دونستم کی میام) شایدم فکر می کردم موقع برگشتن بهم پول رو برگردونه عالی میشه!!!


بعد تحویل دادن وسایلم، بلافاصله از در خروجی ایستگاه خارج شدم... هوا کامل تاریک شده بود. خلوت بود، چند تا مسافر داشتن سوار تاکسی می شدن. از غرفه های دور ایستگاه صدای مداحی درباره امام رضا(ع) میومد.


از پل عابر پیاده رد شدم، چشمم دنبال تابلوی شهید هاشمی نژاد 22 می گشت. برای پیدا کردن بلیط فروشی، از کنار مسجدی رد شدم. نماز نخوندم هنوز.... پیداش کردم، اون طرف خیابون بود... سریع رفتم اون ور.


داخل شلوغ بودش. متصدی فروش بلیط می گفت که فقط دو نوع بلیط واسه امشب داریم که یکیش ساعت 12:20 ست و 13 هزار و هفتصد تومن که تختخوابی بودش و دیگری 12:50 و 5700 تومن که صندلی بودش.

با عجله گفتم 12:20 دقیقه ... اسمم و شماره تلفنمو گفتم! اما 14 هزار تومن نداشتم!!!تازه باید چیزی برای شبم می خریدم و میخوردم.


عابر بانکمو دادم بهش تا برام از کارت کم کنه، اما دو بار اشتباه رمزو گفتم... منم که حواسم نبود رفتم بیرون تا از یه بانک پول بگیرم. از خیلی از بانک های نزدیک گذشتم و توی بانکی که دور بود(!) کارتو گذاشتمش تو دستگاه. دستگاه اعلام کردش که کارت شما ضبط شد. 


خدایا چی کار کنم، فردا که به مدد هیات دولت تعطیل رسمی شده!!!بانک ها تعطیلن تا شنبه، یعنی باید تا شنبه تو مشهد بمونم!!! چقدر دلم می خواست یه آشنا یهو پیداش شه!


با پولی که داشتم یه بلیط 5700 تومنی خریدم. کلا 7000 تومن تو جیبم موند...


برگشتم به ایستگاه! بعد وضو گرفتن، نمازم رو توی نمازخونه راه آهن خوندم.


بعد نماز، رفتم ببینم که شماره ای روی بانکی که عابر بانکمو خورده هست یا نه!


دوباره برگشتم تو ایستگاه. (چقدر راه رفتم!!!) از کافی شاپ راه آهن یه ساندویچ سرد کالباس با دو تا لیوان آب آلبالو خریدم و خوردم. یه کیک هم برای فردا صبح خریدم... یه 4500 تومنی توی جیبم مونده بود.


ساعت تازه حدود 9:30 شده بود که رفتم وسایلمو تحویل گرفتم. 500 تومن بهم برگردوند که پولم شد 5150. باید تا 12:50 دقیقه همونجا می موندم. (وای خدایا)


یکم همشهری داستان رو که چند روز پیش خریده بودم رو از تو ساکم در اوردم و شروع کردن به خوندن، موقع خوندن مجله یاد ژاک (خانواده تیبو) افتادم که توی راه آهن منتظر قطار می موند یا با قطار از شهری به شهر دیگه ای می رفت و همیشه هم به فکر بوجود آوردن مملکتی سوسیالیتی بود.

داستان هاش داشت تموم می شد. یعنی باید فردا یه چیز دیگه میخوندم! برای همین بستمش. یکم روی صندلی ها دراز کشیدم..


نگاهم کمی بعد به تلویزیون افتاد. خنده بازار شروع شده بود، جامو عوض کردم و نشستم جایی که صدای تلویزیون بهتر بهم برسه... (شلوغ ترین جا بودش)


نگاهی به تلفن همراهم کردم، هم شارژش داشت تموم می شد هم پولش... خدایا!


زمان کم کم می گذشت. مسافرای سرخس، سمنان، تهران، اهواز و... می رفتن که سوار قطار بشن...


ساعت 12 بود که احساس خستگی کردم! رفتم یه جای خلوت. روی یه صندلی دراز کشیدم. ساعت تلفن همراهمو گذاشتم روی 12:30.............


چشممو که باز کردم ساعت شده بود، یک. قطار رفته بود و من خواب مونده بودم! اضطراب افتاد به جونم!


با عجله رفتم که از مامورایی که بلیطا رو نگاه میکنن بپرسم چیکار کنم. یکیشون منو فرستاد سمت بلیط فروشی داخل ایستگاه...


بلیط فروشی بلیط داشت اما بازم 5700 بود و من کلا 5100 تومن ته جیبام داشتم. اعصابم ریخت به هم.

رفتم بیرون که به اعصابم مسلط بشم... نمی تونستم برگردم توی مشهد، جایی نداشتم برم! پولم برای موندن تا یکشنبه تو خوابگاه به اضافه خورد و خوراک کم بود... حاضر نبودم که از کسی پوب قرض بگیرم! یادم افتاد ته کیفم مقداری دویست تومنی دارم که به عنوان عیدی چند سال قبل گرفتمشون. زود بیرون اوردمشون و سریع برگشتم به سمت بلیط فروشی....


بلیط رو خریدم. با عجله به سمت درهایی ورودی به سمت سکو رفتم. بلیطم چک شد. به سمت قطار رفتم. سکویی که قطار وایساده بود رو پیدا کردم. سوار قطار شدم. جامو پیدا کردم. نشستم. وقتی نشستم واقعا خدا رو از ته دل شکر کردم که بهم کمک کرد. قطار دقایقی بعد راه افتاد. ته جیب های من کلا 200 تومن بود. با 200 تومن میشه یه BRT سوار شد. 


قطار راه افتاد...

نظرات 4 + ارسال نظر
افسانه جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:09 http://gtale.blogsky.com

خاطره بامزهای بود منتظر ادامه داستانتان هستم
موسیقی زیباتون آرامش خاصی داره سلام مرا به امام رضا(ع) برسان

مثنوی خیال شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:46 http://masnavikhial.blogfa.com

سلام
خدا رو شکر بالاخره تونستید سفر قطار بشید
کم کم داشتم ناامید می شدم
بازم دویست تومنی های عیدی...

راستی عیدتون با چند روز تأخیر مبارک

مریم سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 20:14 http://aznoon-ta-ghalam.kowsarblog.ir

خیلی بده واقعا شاید تو اون لحظه من فقط بشینم و غر بزنم سر خدا. خب شرایط برای من که خانم هستم خیلی بدتره آقایون باز میتونن گلیم خودشون را از آب بکشن بیرون ولی خانم ها
گمون نکنم. شما هم شهر دوری بودید، چقدر دلم مشهد خواست
یه چیزی که برام جالب بود این که از سال 90 تا نود و پنج چقدر قیمت بلیت ها فرق کرده!!!!
به تفاوت پنج سال!!!!!!!!

فکر کنم کف قیمت بلیط مشهد - تهران 50 تومن باشه، قطار اتوبوسی درجه 2 که من اینجا خریدم، دیگه ندیدم.

مریم سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 23:36 http://AZNOON-TA-GHALAM.KOWSARBLOG.IR

خیلی تفاوتش فاحشه باور کنید وقتی میخوندم فکر کردم برای اواسط دهه 80 بوده
این قیمتا بعد که تاریخِ ثبت را چک کردم واقعا تعجب کردم .
قابل هضم نیست یعنی چندبرابر شده ! تنها 4 سال گذشته !
و چطور با این صعودی رفتن قیمتها ما کنار آمدیم هم جای تعجب داره .

گفتن که قطارهای رجا، عوض شدن و بهتر شدن... سیمرغ حداکثر 30 تومن بود که شده 110 تومن!!! من یادم میاد تهران - مشهد رو با 2000 تومن میرفتم ولی اون قطارها نیستن.
اول از افزایش قیمت انرژی شروع شد، بعد تورم هم اومد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد