روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

بعضی وقتا باید گذشت

چند روز پیش توی اتوبوس BRT (از اون بزرگا که پشتش نوشته King Long) بودم که آقایی می خواست توی شلوغی سر صبح بره وسط اتوبوس که خلوت بود.

همین طور که تلاش می کرد بره وسط از بقیه هم میخواست که کنار برن.

مردی که پشتش بهش بود و با من سوار شده بود گفت: دیوونه ای من کجا می تونم برم دیگه.

مرد هم در حین تلاش با لحنی عذرخواهانه گفت: شما عاقلید، ببخشید.


خدا رو شکر سر صبحی هیچ دعوایی هم نشد. یادم میاد هر روز صبح که سوار اتوبوس می شدم، سر این که مسافرا برن وسط اتوبوس وایسن دعوا بود.


پ.ن.1: فکر کنم این روزا تک چیزی که میشه روی تغییر و اتفاقاتش حساب کرد، اتوبوس و مترو هستش که صبح و شب سوار میشم وگرنه تو سربازی بعد آموزشی که اتفاقی نمی افته!!!


پ.ن2: اللهم عجل لولیک الفرج

نظرات 2 + ارسال نظر
Pouya H.K شنبه 8 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 20:39 http://www.kheyrani.ir

پانویس خوب بود.
اتوبوس که اوضاعی داره اصلا که بیا و ببین.وضع اتوبوسا خیلی وخیمه.
از طرفی راننده هی میگه آقا برین داخل برین داخل.
از طرفی بعضی مسافرا جابجا نمیشن.
از طرفی بعضی از ین مسن ها و پیرمردها میان جوونا بلند نمیشن براشون.
از طرفی هم اونور قضیه بعضی وقتا دعوا پیش میاد.
اعصاب نیست دیگه متاسفانه.اعصاب!

maryam شنبه 15 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 18:53 http://aznoon-ta-ghalam.blogfa.com

سلام ...

اگه مردم کمی صبرشون بالا بره و به حقوق هم احترام بذارن مطمنن این دعواها رخ نمیده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد