ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
می خواستم از کتاب هایی که توی همین مدت دو نوشته اخیرم خوندم بنویسم، می خواستم از سیل سیستان و بلوچستان بنویسم، می خواستم از فردوسی پور و تعطیلی ثریا بنویسم اما ... اما دیروز به همراه دوستانم رفتم خانه پدر و مادر دوستی که این روزها داغدار برادر شهید آتش نشانش بود.
پیرمرد که گاهی گریه می کرد با وقار به ما گفت خدا رو شکر که خدا پیکرش رو سالم به ما برگردوند.
به جای همه چیزهایی که می خواستم بنویسم، نمی دونم چی بنویسم...
اللهم عجل لولیک الفرج