ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز صبح با یه همت عالی کتاب "آن بیست و سه نفر" رو تموم کرد. کتاب اینقد روون نوشته شده بودش که نتونستم ولش کنم.
خاطرات اسارت بیست و سه نفر نوجوان که روزی خودشون رو توی صف های اعزام از فرماندهانی مثل قاسم سلیمانی و... قائم می کردند و روزی مجبور شدن به صدام اخم کنن، واقعا گیرا و خوندنی هستش.
قسمت هایی از کتاب:
پ.ن.1:شب وصال دختر و بابا رسیده ... شهادت حضرت رقیه بنت الحسین .س تسلیت.
پ.ن.۲: امیدوارم فیلمی که ازش می سازن، خوش ساخت باشه و ملت رو جذب کنه.
پ.ن.۳: اللهم عجل لولیک الفرج
من روزی فهمیدم که خدا با ما نیست که هشام صباح الفخری در مقر تیپ ۴۱۳ در قلعه دیزه سه اسیر ایرانی را سوار بر هلیکوپتر کرد و بر فراز آسمان به پایین پرت کرد، این قصاوت قلب هشام را همهی نظامیان عراقی میدانند. و روزی فهمیدم خدا با شماست که در عملیات شلمچه نیروهای تیپ ۴۷ پیادهی عراق در منطقهی ابوالخصیب اشتباهاً با یکدیگر درگیر شدند و آن همه تلفات از هم گرفتند.
پایی که جا ماند - سید ناصر حسینی پور