روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

راه گریزی هست؟

- اون دنیا اون پایین، چی کار می کردی؟


- سخت بود آقا، خیلی سخت.


- خب، تو چی کار می کردی؟


- منتظر بودم آقا.


- منتظر چی بودی؟


- منتظر کسی که می گفتند یک روز بهشت رو با خودش میاره...


برداشتی از نمایش هل من محیص از کتاب عشق در پیاده رو، نوشته مصطفی مستور


پ.ن.1: یه چند وقته که سرم شلوغه، بعضی وقتا دوستام میگن راه ت رو توی خیابون گم نکنی ...

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 12:04 http://jar.idhem.ir

بدجور منتظر اون بهشت هستیم ...

بهامین چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 11:09 http://notbookman.blogsky.com

ماریا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1398 ساعت 22:20 http://aznoon-ta-ghalam.kowsarblog.ir

مصطفی مستور را دوس دارم...
ان شاء الله خدا به وقتتون برکت بده.

ممنونم از دعا خیرتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد