روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

راه گریزی هست؟

- اون دنیا اون پایین، چی کار می کردی؟


- سخت بود آقا، خیلی سخت.


- خب، تو چی کار می کردی؟


- منتظر بودم آقا.


- منتظر چی بودی؟


- منتظر کسی که می گفتند یک روز بهشت رو با خودش میاره...


برداشتی از نمایش هل من محیص از کتاب عشق در پیاده رو، نوشته مصطفی مستور


پ.ن.1: یه چند وقته که سرم شلوغه، بعضی وقتا دوستام میگن راه ت رو توی خیابون گم نکنی ...