روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

زلزله و خاطره ....

بیشتر از این که از زلزله چند ثانیه ای چهارشنبه شب از خواب بپرم، از سر و صدای همسایه مون ترسیدم که نرسیده به کوچه فریاد می زد که ماشیناتون بیارید بیرون، الان یه زلزله دیگه میاد، الان همه مون می میریم، شما زلزله ندید که! تا ما برسیم پایین خانواده رو جمع کرده بود و آب و پتو رو برداشت و فکر کنم از تهران رفت بیرون!!!

عکس این همسایه مون، یه همسایه دیگه مون بود که هر چی زن و بچه هاش گفتن بیا از خونه بیرون الان 7 ریشتر زلزله میزنه، نیومد. می گفت بیاید بالا! یاد خودم افتاد که چند سال پیش سر صبح توی خوابگاه خواب بودیم که حس کردم زمین لرزید و یه قوری از بالای یخچال افتاد زمین، اما بیخیال دوباره خوابیدم، کسی هم داد و بیداد نکرده بود. صبح که بیدار شدم خبرا رو چک کردم، توی روستاهای استان چهار نفر کشته شده بودن و کلی آدم ریخته بودن توی شهر بیرون اما من و خیلیای دیگه بی خیال بودیم و خوابیده بودیم!!!


پ.ن.1: خودمان را تکان دهیم تا خدا ما را تکان نداده... قسمت هایی از رسوایی 2

یک دیالوگ

هند: لااقل محمد (ص) به وعده اش وفا کرد و هیچ دری به زور باز نکرد.


ابوسفیان: محمد (ص) از قلب ها وارد می شه نه از دیوارها و این پیروزی جاودانه است.


الرساله - مصطفی عقاد


ولادت پیامبر مهربانی ها، حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق (ع) مبارک باد.

ما و داعش

داعش نابود شد، سهم سینمای ایران از جنگ با داعش تا الان فقط فیلم "جشن تولد" بوده و بس، این فیلم البته تبلیغ خوبی نداشتش و دیده نشد. "به وقت شام" حاتمی کیا که قراره به جشنواره فجر برسه و پایتخت 5 که قراره عید دیده بشه.
اون وقت هند، که هیچ کاری توی سوریه نکرده، داره درباره آزادی پرستارهاش توی عراق از چنگ داعش فیلم میسازه... جایی که اصلا داعش نگاهش هم نکرد!

پ.ن.1: اگر مستندسازها و خبرنگارا نبودن، همین الان جای جلاد و شهید عوض می شد.
پ.ن.2: اگر داعش در عراق به مرزهای ایران می رسید، امروز کی جرات می کرد بره کرمانشاه و در 10 کیلومتری داعش به زلزله زده ها کمک کنه؟  درود بر حججی ها ...

وقتی دستات نباشن...

یکی از بچه‌ها قسم می‌خورد خودش دیده خورشید یکی دوبار نورش کم و زیاد شده…همیشه همینجوریه، همیشه...

مرتضی به هر راهی می زنه تا فیلمشو بسازه تا بره روی سکو جشنواره فجر، تا مشهور بشه اما پولی نداره، ماجرا وقتی بدتر میشه که می فهمه مادر مریضش، چند روز دیگه بیشتر نمی تونه سر پا وایسه. وقتی دستای مادرش نباشه وقتی مادرش نتونه بلند شه، چی میشه؟ ...

"مادرش مریضه" کلیدیه که دشمنی ها رو تبدیل به دوستی می کنه، همه چی جور میشه، اما مرتضی بیست و یک روز بعد رو چی کار کنه؟ 

کلیپ مهدی یراحی رو ببینید:


پ.ن.1: دیروز بیست و یک روز بعد رو توی سینما آزادی دیدم. مرتضی که اگر توی آمریکا تولید می شد، میشد یه ابر قهرمان ... مرتضی هر کار که کرد مثل آرون، پسر قهرمان سلطان تپه، دروغگو نبود و دزدی نکرد. مث قهرمانای آمریکایی نبود، یکی بود شبیه خودمون. اما به هر حال جایزه" عشقی بزرگ برای جهانیان" مبارکش باشه...



پ.ن.2: فیلم رو همه دیدن و لذت بردن اما دولت نباید به فکر مریض های صعب العلاج هم باشه؟

پ.ن.۳. مرتضی ژن برتر نداشتش، اما رفیق خوبی داشتش، باهاش کتک خورد، باهاش خندید و باهاش گریه کرد ... فکر کنم بعد حاج کاظم آژانس شیشه ای، که برای عباس تو رفاقت سنگ تموم گذاشت، اینجام رفیق جنوبی مرتضی، یادگار می مونه...

پ.ن.۴: اللهم عجل لولیک الفرج

در انتظار پدر

روز پدر چند وقت پیش بود، توی این روز، سایت های سینمایی چند تا فیلم معرفی کرده بودن که ببینید، مثل منچستر کنار دریا، آواز گنجشک ها،بادیگارد و...

اما فیلم سینمایی که من می خوام به این فهرست اضافه کنم، "ویلایی ها" هستش که رو دو روز پیش با دوستم توی پردیس سینما آزادی دیدم، با این که فضای فیلم کاملا زنانه هستش اما به شدت کمبود یه پدر حس میشه!


فیلم درباره سیما (طناز طباطبایی) همسر یکی از فرماندهان ارتش و سپاه هست که بچه هاش با عزیز (ثریا قاسمی) به مجموعه ویلایی در جبهه رفتن. با اومدن و رفتن پدرهای بچه های دیگه، بچه ها سخت بهوونه پدرشون رو می گیرن.... در این میان، الیاس هر چند وقت یک بار  با خودرویی به مجموعه ویلاها میاد و خبر شهادت رزمنده ها رو میاره. سیما قصد داره بچه هاش رو از عزیز جدا کنه و به خارج ببره اما ..

فیلم به شدت فضای احساسی زیبا و تاثیرگذاری داره.


پ.ن.۱: اللهم عجل لولیک الفرج

ماجراهای آن سال

دیروز باز هم توی یه ساعت خلوت از روز با دوستم رفتیم سینما برای دیدن فیلم "ماجرای نیمروز". فکر کنم اون ساعت از روز همه مردم خواب بودن!



ماجرای نیمروز روایتی امنیتی - پلیسی از حوادث سال 60 هستش از روز اعلام جنگ منافقین علیه نظام (پس از عزل بنی صدر) تا 19 بهمن ماه روز کشته شدن موسی خیابانی، فرمانده نظامی سازمان.
ماجرای نیمروزبر عکس فیلم عاشقانه سیانور که مربوط به دوران قبل از انقلاب هستش، مربوط به دوره ای هستش که خیلی ها اون سال ها را دیدن و یا خیلی ها هم مثل من فقط در کتاب ها خوندن یا در تلویزیون مستندهایی ازش دیدن. اما برخلاف داستان لو رفته فیلم، علاوه بر فیلمنامه و بازیگرا، فیلم با فیلمبرداری موفقش، تماشاگر رو در صحنه های بدون عاطفه ی مات و خاکستریش میخکوب می کنه.

به نظرم توی حداقل سه مورد حق این فیلم در جشنواره فجر امسال خورده شد، بهترین چهره پردازی، بهترین فضاسازی و بهترین نقش مکمل مرد برای هادی حجازی فر.


پ.ن.1: چند وقت پیش کتابی می خوندم به نام "پرچم های سیاه"  از جابی واریک درباره زرقاوی، تروریست اردنی که مسئول شهادت آیت الله حکیم در نجف، انفجار حرم دو امام در سامرا و انفجارهای کربلا در روز عاشورا هست. کلا شیوه دستگیری این جور افراد برام جالبه و همیشه برام سواله که چی میشه که این همه آدم رو می کشن و خم به ابرو نمیارن؟


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج


جانا روا نباشد خونریز را حمایت ...

تاریخ نوشته در سربرنیستا، صرب ها اجازه دادن که زنان و پسر بچه های کمتر از 12 سال از شهر خارج بشن و بعد تموم مردها و پسر بچه ها رو کشتن. 8000 نفر در اثر نسل کشی در بوسنی کشته شدن و  کوفی عنان خم به ابروش نیومد! واقعا به چه گناهی کشته شدن؟

تاریخ نوشته، تو روآندا هوتوها، بسیاری از توتسی ها رو با قمه کشتن. فرقی بین هوتو و توتسی نیست، این فقط تقسیم بندی اروپایی ها بود! اگر فیلم هتل رواندا رو دیده باشید، در قسمتی از فیلم پرستار خارجی گریه می کنه و می گه توی یتیم خونه به زور نگهش داشتن، تا شاهد قتل بچه های توتسی باشه، یه بچه توتسی گریه می کرد و می گفت من دیگه توتسی نمیشم.

آریل شارون مرد اما از یاد کسی نمیره روزی که سربازهای تحت امرش، در محدوده صبرا و شتیلا بودن در حالی که کودکان و زنان و مردان کشته میشدن.

چند وقت پیش به زور، یه کلیپ  از یه کودک مسلمون روهینگاهی دیدم که با شوکر به بدنش لختش می زدن و از گریه هاش لذت می بردن...


این ها رو نوشتم که بنویسم که دیروز به اتفاق دوستم توی خلوت ترین ساعت روز رفتیم سینما و فیلم جشن تولد رو دیدیم.


این فیلم درباره یه خانواده شیعه توی شهر دمشق هستش که توی شب جشن تولد دخترشون، رقیه، تکفیری ها به دمشق حمله می کنن. خانواده به سمت حرم امن حضرت زینب (س) فرار می کنن. در راه به دو زائر ایرانی که در خرمشهر جنگیده بودند، برمی خورند. در راه حرم حضرت زینب (س )، این افراد به کلیسایی وارد میشن...

فیلم ضعف هایی داره (مثل دوبله فیلم از عربی به فارسی یا فیلم نامه) ولی باعث نمیشه در نظر نگیری که فیلم در سوریه و در حوالی داعشی ها ساخته شده.

توی فیلم جاهای زیادی بود که دلم می خواست فیلم ادامه پیدا نکنه، مثل فیلم هتل روآندا که با تلی از جنازه رو به رو میشی. ولی چه میشه کرد. بدترین صحنه فیلم صحنه ای بود که تکفیری ها جیهان، دختر بچه اهل سنت همسایه، رو تیر بارون کردن و چند دقیقه بعد جهاد، برادر جیهان، با جنازه خون آلود خواهرش رو به رو میشه (فیلم بالا رو ببینید).


پ.ن.1: جانا روا نباشد خونریز را حمایت ... شاید کافی نباشه اما لازمه!


پ.ن.2: چه میشه نوشت جز: اللهم عجل لولیک الفرج؟


وقتی که پشت سر علمداری نبودن ...

از مادربزرگم شنیده بودم که سال هایی بوده که حتی نون خالی هم توی روستا پیدا نمیشد که بخوریم، غارتگرهایی مثل حسین کاشی، به روستا حمله می کردن و مردم توی قلعه پنهان می شدن، کسی هم نبود که ازشون دفاع کنه غیر از خودشون. دیشب با دوستم برای تماشای فیلم "یتیم خانه ایران" ساخته "ابوالقاسم طالبی" به سینما رفتم و قطعه ای حذف شده از تاریخ رو دیدم...



فیلم همون بود که قدیمی های روستا برام تعریف کرده بودن اما این بار تهران و رشت. اگر "در چشم باد" رو دیده باشید، توی قسمتی از سریال، به قحطی اشاره می کنه وقتی قوای انگلیس ایران رو اشغال می کنن و "حسنی حسینی قشنگه" و نوچه هاش، به خاطر نون تولید شده از کاه شکایت می کنن...

«یتیم‌خانه ایران» داستان سالارخان (علیرام نورایی)، یکی از یاران میرزا کوچک خان جنگلی هستش که به دست انگلیسی ها اسیر میشه اما می تونه فرار کنه اما روی چشم ستوان انگلیسی یادگاری میزاره. سالارخان، بعد از فوت پدرش، مسئول اداره یتیم خونه ای میشه. در این زمان قحطی در زمان اشغال ایران به دست قوای بیگانه روس و انگلیس رخ میده و میلیون ها ایرانی بر اثر وبا و قطحی میمیرن.


یه قسمت از فیلم برام جالب بودش: توی صحنه ای یه خبرنگار ایرانی وضع ایران رو با انگلستان مقایسه می کنه و از خبرنگاری انگلیسی می پرسه چرا ما اینطور هستیم؟خبرنگار انگلیسی میگه شما لیاقت ندارید! توی صد سال اخیر پشت تمام لیدرهاتون رو خالی کردید اما ما پشت سر لیدرمون هستیم.

در قسمت دیگری از فیلم زنی به سفیر انگلیس میگه اگر ما علمدار داشتیم، انگلیس نمی تونست ما رو خفت کنه. 


شاهکارموسیقی فیلم هم، صدای "پرواز همای" بود، ببینید:





پ.ن.1: میرزا کوچک خان جنگلی، از قومی بود که بی غیرتی مسخره میشن، اما نگاه کنید وقتی قحطی میشه میرزا به هفتصد نفر غذا میده. اما در سراسر ایران، عده ای غذای مردم رو احتکار می کنن، عده ای چشمشون رو روی اشغالگرهای انگلیسی میبندن و ازشون تعریف می کنن، شاه برای تفریح به فرنگ میره و عده ای یاغی میشن و به روستاها حمله می کنن. حالا، بی غیرت کی بوده؟


پ.ن.2: یکی از معدود فیلم هایی بود که هم بغضم گرفت، هم حالم بد شد، هم خندیدم ... سالن سینما هم برخلاف تبلیغات، توی سرمای زیر صفر تهران، پر بودش.


پ.ن.3: پنجم آذر سالروز تشکیل بسیج، گرامی باد.


پ.ن.4: اللهم عجل لولیک الفرج


حواست باشه روی کی اسلحه می کشی؟

زنی وارد کیوسک تلفن می شود، شماره ای می گیرد و می گوید: "خبرگزاری آسوشیتدس پرس؟ من سخنگوی سازمان مجاهدین خلق هستم، مسئولیت حمله به مستشارهای آمریکایی را به عهده می گیریم."

دو آمریکایی در دهه 50 در تهران توسط مجاهدین خلق کشته می شوند. ساواک که فدائیان خلق را در سیاهکل نابود کرده بود به دنبال ترورکنندگان می گردد."وحید افراخته" (حامد کمیلی) از اعضای سازمان، پس از دستگیری، بدون هیچ شکنجه ای  همه چیز را لو می دهد. تیم لو می رود و ساواک خانه به خانه به دنبال همدستانش است. پس از لو رفتن محل اختفای هما (هانیه توسلی)،  امیر (پدرام شریفی)، از نیروها پلیس و عضو ساواک، به نامزد قدیمی اش، پناه می دهد. در این بین، قضیه قتل "مجید شریف واقفی" (بهروز شیعبی) توسط افراخته و هما افشا می رود. امیر، دو راه بیشتر ندارد: یا سیانور یا هما!


تیزر فیلم سیانور

امشب با یکی از دوستان به تماشای فیلم "سیانور" نشستم. قبل از شروع فیلم فکر می کردم، باید یه فیلم خسته کننده رو ببینم، ولی این فیلم فراتر از انتظارم بود. کارگردان سعی نکرده بود، تعصبی توی فیلم داشته باشه و نگاهی بیطرفانه داشته (همانند فیلم قبلیش "دهلیز") به وقایع دهه پنجاه، از تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق با نظریات "تقی شهرام" تا ازدواج ها تشکیلاتی، تسویه حساب های سازمانی و شکنجه های ساواک. در این بین،  داستان زندگی "مجید شریف واقفی" (بهروز شعیبی) و "لیلا زمردیان"(بهنوش طباطبایی) و ماجرای  حذف "شریف واقفی" و "مرتضی صمدیه لباف"توسط سازمان روایت می شود. 


جملات فیلم تاثیرگذار بودند، کلمات با مفاهیم سازمان مجاهدین خلق بیان می شدند که شاید برای عده ای سخت باشه. تنها قسمتی که برام عجیب بود، در آوردن تیر از کتف هما توسط امیر و پانسمان زخم بود که نشون دادن اون هم به علت مسائل شرعی امکان پذیر نبود.


یک جمله در فیلم به یاد می مونه، و اون جمله ای هستش که به "مرتضی صمدیه لباف" (بابک حمیدیان) در جواب این که چرا وقتی "وحید افراخته" می خواست تو رو بکشه، اون رو نکشتی، میگه: “وقتی اسلحه بدست میگیری، اول باید یاد بگیری که به طرف چه کسی نباید شلیک کنی.”


داستان فیلم پلیسی عاشقانه است اما فراتر از آن، فیلم به شما قسمتی کمتر روایت شده از تاریخ را نشان می دهد. اگر خواستید فیلمی مستند درباره حوادث دهه 50 ببینید و بفهمید چرا دانشگاهی در تهران، خیابان هایی در سمنان، اصفهان و نظنز به نام "شریف" هستند، این فیلم را ببینید.


ببینید: نماهنگ تیتراژ فیلم سیانور با حضور بازیگران




پ.ن.1:اللهم عجل لولیک الفرج


پ.ن.2: از وقتی فیلم رو دیدم و درباره افرادش تحقیق کردم، دلم به حال لیلا زمردیان سوختش. بیچاره هم می خواست مجید رو داشته باشه هم با تقی شهرام بمونه! احتمالا حواسش نبوده که این انتخاب ها هزاران ساله که انسان ها رو بین دو راهی قرار داده اند و خواهند داد.


پ.ن.3: ثانیه های اولیه فیلم، منو یاد فیلم Z انداخت وقتی که نظامی ها دارن درباره سمپاشی گیاهان و بعد درباره کمونیست ها حرف می زنن.


رؤیایی در نیمه شب

-در راه نزدیک بود تخم مرغ های دست فروشی را لگد کنم.

ابوراجح گفت: "ذهن و دلت اینجا نیست. کجاست؟ نمی دانم. باید کاری کنی که نزد صاحبش برگردد."

-فروشنده ای که شاهد این صحنه بود، خنده اش گرفت. کنیزکی هم به من خندید. تا حالا این طور گیج نبوده ام.
-خدا به دادت برسد، فرزند، این چیزهایی که تو می گویی، نشانه آدم شوریده و عاشق است .... 


این چند خط، قسمتی از داستان عاشقانه مذهبی با عنوان "رؤیای نیمه شب" هستش که حکایت از دلدادگی جوانی از اهل سنت به دختری شیعه مذهب دارد ...


برای یک کتابخون مثل من تموم کردن یه کتاب 278 صفحه ای توی یک روز چیز عجیبی نیست، فقط می خواستم چند صفحه اول کتاب رو بخونم و بزارمش کنار اما نتونستم کتاب رو کنار بزارم.

فیلم تبلیغاتی این کتاب رو هم ببینید:




پ.ن.1: چند روز پیش برای خرید کالایی به یه کتاب فروشی حوالی میدون شهدا رفتم و از روی کنجکاوی کتابهاش رو هم نگاهی کرد. همینطور که چندین دور، دور کتابفروشی چرخیدم و کتاب ها رو ورق زدم، تصمیم گرفتم برم که ناگهان چشمم به کتاب "رویای نیمه شب" افتاد. کتاب رو خریدم تا در آینده بخونم اما در عرض یک روز تمومش کردم.

پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج