روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

من برگشتم!

ساعت 3 صبح که مشهد رسیدم، دلم می خواست برم حرم، البته جای دیگه ای هم نداشتم برم! باید می رفتم خونه دوستام که اونام حتما خواب بودن ...

عکس زیری رو ساعت 6 و نیم صبح وقتی از حرم اومدم بیرون گرفتم ...

چند روز بعد که برگشتم خونه و داشتم عکسامو می دیدم، دقت که کردم یه پرنده رو تو عکس، کنار مناره دیدم، خوش به حالش ...


روز معلمه ...
یادم میاد سوم دبستان که بودم، خانم معلممون چند روزی نمی تونست خوب حرف بزنه، یه هفته بعد از اون سر کلاس نیومد و ما رو دسته دسته فرستادن سر کلاس معلمای دیگه.
بعد اون فقط دو بار دیدمش،
یه بار رو ویلچر، رفته بودیم عیادتش تو بیمارستان،
بار دوم وقتی دیدمش که سال پنجم بودم. یه روز دیدم عکسش توی یه آگهی هستش که زدنش روی تابلوی مدرسه مون ...
روز معلم بر همه معلما (مخصوصا معلم خوبم خانم صفری و باقی معلمام) مبارک باشه ... ان شا الله که همه شون سالم و سلامت باشن.

پ.ن.1: آن جا که نام مهدی نیست، قرار نه، فرار باید کرد ... اللهم عجل لولیک الفرج