روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

صحنه هایی که رخ ندادند...

میون همه واژه های داغ امروز از پایتخت و داعش، گرون شدن کمرشکن دلار و رسیدنش به نزدیکی 6 هزار تومن، قبول نکردن استعفای شهردار و هزار چیز دیگه و ...، من به یاد صحنه های سریال پایتخت هستم.

صحنه هایی که می دانم بعد از ضبط  همه برگشته اند به جای خود، کسی کتک نخورد، کسی قرار نیست بیاید و کسی را جایی ببرد ...همه چیز مث آموزش سربازی هستش که همه در امنیتند و خبری از دشمن نیس.

اما می دانم هزاران نفر در عراق و سوریه این ها را به چشم خود دیده اند...



سال گذشته می توانست این صحنه ها درمنطقه ازگله رخ دهد، اگر 16 داعشی توانسته بودند وارد کشور شده بودند و منطقه ای را به اشغال می کردن، اگر امثال شهید شوهانی و شهید حججی ها و ... مرزها رو در ایران و سوریه حفظ نمی کردن.


پ.ن.1: سلام بر زینب (س).... صد پسر بغلتد در خون / گم نگردد دختری


جانا روا نباشد خونریز را حمایت ...

تاریخ نوشته در سربرنیستا، صرب ها اجازه دادن که زنان و پسر بچه های کمتر از 12 سال از شهر خارج بشن و بعد تموم مردها و پسر بچه ها رو کشتن. 8000 نفر در اثر نسل کشی در بوسنی کشته شدن و  کوفی عنان خم به ابروش نیومد! واقعا به چه گناهی کشته شدن؟

تاریخ نوشته، تو روآندا هوتوها، بسیاری از توتسی ها رو با قمه کشتن. فرقی بین هوتو و توتسی نیست، این فقط تقسیم بندی اروپایی ها بود! اگر فیلم هتل رواندا رو دیده باشید، در قسمتی از فیلم پرستار خارجی گریه می کنه و می گه توی یتیم خونه به زور نگهش داشتن، تا شاهد قتل بچه های توتسی باشه، یه بچه توتسی گریه می کرد و می گفت من دیگه توتسی نمیشم.

آریل شارون مرد اما از یاد کسی نمیره روزی که سربازهای تحت امرش، در محدوده صبرا و شتیلا بودن در حالی که کودکان و زنان و مردان کشته میشدن.

چند وقت پیش به زور، یه کلیپ  از یه کودک مسلمون روهینگاهی دیدم که با شوکر به بدنش لختش می زدن و از گریه هاش لذت می بردن...


این ها رو نوشتم که بنویسم که دیروز به اتفاق دوستم توی خلوت ترین ساعت روز رفتیم سینما و فیلم جشن تولد رو دیدیم.


این فیلم درباره یه خانواده شیعه توی شهر دمشق هستش که توی شب جشن تولد دخترشون، رقیه، تکفیری ها به دمشق حمله می کنن. خانواده به سمت حرم امن حضرت زینب (س) فرار می کنن. در راه به دو زائر ایرانی که در خرمشهر جنگیده بودند، برمی خورند. در راه حرم حضرت زینب (س )، این افراد به کلیسایی وارد میشن...

فیلم ضعف هایی داره (مثل دوبله فیلم از عربی به فارسی یا فیلم نامه) ولی باعث نمیشه در نظر نگیری که فیلم در سوریه و در حوالی داعشی ها ساخته شده.

توی فیلم جاهای زیادی بود که دلم می خواست فیلم ادامه پیدا نکنه، مثل فیلم هتل روآندا که با تلی از جنازه رو به رو میشی. ولی چه میشه کرد. بدترین صحنه فیلم صحنه ای بود که تکفیری ها جیهان، دختر بچه اهل سنت همسایه، رو تیر بارون کردن و چند دقیقه بعد جهاد، برادر جیهان، با جنازه خون آلود خواهرش رو به رو میشه (فیلم بالا رو ببینید).


پ.ن.1: جانا روا نباشد خونریز را حمایت ... شاید کافی نباشه اما لازمه!


پ.ن.2: چه میشه نوشت جز: اللهم عجل لولیک الفرج؟


نماهنگ

اصلا حرم ناموس ما شیعه است ...

نماهنگ لبیک

با صدای حامد زمانی



اللهم عجل لولیک الفرج

مبارک نامه!

ولادت حضرت زینب (س) بر همه مسلمانان


و روز پرستار بر پرستاران سخت کوش


و در آخر


روز مهندس بر مهندسین با اخلاق ایرانی


مبارک باد ...



بهترین مهندسی دنیا "ساخت پل امید بر روی دریاچه ناامیدی است" ...


پ.ن.1: یه مدتی کمبود وقت برای نوشتن، اوردم!!!


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج

همیشه سخت تری هم هست...

تو آموزشی اینطوری هستش که وقتی هفته اول گذشت و مجبور شدی نظامی بشینی، در و دیوار آسایشگاه رو نظافت کنی و حموم و توالت بشوری و رژه بری، تازه قدر خونه ت و والدینت رو می دونی (یا اگر قبلا خوابگاهی بودی، قدر خوابگاهت رو می دونی) ...


وقتی که می برنت اردو و مجبور می شی با یک دونه لباس (اونم با پوتین) وسط بیابون یا جنگل تو چادر بخوابی و نصف شب بهت خشم شب یا تاخت بزنن، تازه قدر آسایشگاهت رو می دونی. وقتی حموم و توالت اردوگاه می ری یا آب تانکر رو می خوری، می فهمی که آسایشگاه چقدر خوب بوده.


وقتی هم که می برنت راهپیمایی برد بلند با یه قمقمه آب و یه کوله پشتی به پشتت، تازه دستت میاد که همیشه سخت تری هم می تونه وجود داشته باشه. وقتی وسط بیابون مجبور میشی با همون قمقمه آب وضو هم بگیری یا بهت کمین بزنن، وضع بدتر هم میشه!


با یکی از اقوامم صحبت می کردم، می خواستم بگم دوران سختی رو پشت سر گذاشتم، دستم رو خوند و تعریف کرد که توی دوران جنگ، هر روز صبح و شب مجبور بودن با ماسک پیاده روی برد بلند انجام بدن تا همیشه آمادگی داشته باشن. غذا هم بهشون کم می دادن، بوفه ای هم نبوده که ازش چیزی بخرن. 


یک بار هم که بچه ها تو کلاس شروع کردن به غر زدن درباره شرایط آموزشگاه و دوران آموزشی (یه عده خاص همیشه دارن غر می زنن)، یکی از مربی ها گفت همیشه سخت تری هم وجود داره، شما جای اباعبدالله (ع) و حضرت زینب (س) توی کربلا و شام بودید چه کار می کردید؟ 


پ.ن.1: بنده خدایی توی هیات دانشگاه بود، هر وقت می دید اطرافیاش روز تاسوعا و عاشورا کم اوردن و خسته افتادن یه گوشه، می گفت شما روز عاشورا به جای حضرت زینب (س) بودید چه کار می کردید؟ پاشید خجالت بکشید ...


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج


یاد ...


عکاس: خودم، زمان: مرداد سال 90

وفات حضرت زینب (س) تسلیت باد...

اللهم عجل لولیک الفرج