"تهران روستای بزرگی در حوالی شهر ری
بود که باغها و درختان میوه فراوان داشت. ساکنان آن در سردابهایی زندگی
میکردند که به لانهٔ مورچگان میمانست.
میوههایشان نیکو و فراوان بود و به ویژه اناری داشت که در هیچ یک از شهرها
نظیرش یافت نمیشد." ... قریه ای که از دوران قاجاریه پایتخت سیاسی،
فرهنگی، دانشگاهی، اقتصادی، جمعیتی و ... ایران شده. شهری وارونه که معلوم
نیست که در کنار آتشفشان خاموش، گسل های غیر فعال و گسست ها چه طور می خواد
دووم بیاره!
بلاخره
وقت کردم و "رهش" رو خوندم. وقتی که داشتم کتاب رو می خوندم به شخصیت هایی
برخوردم که از دل کتاب های دیگه اومده بودن اما اسمشون عوض شده بود: درویش
"من او" شده ارمیای رزمنده چوپان به دل کوه زده، خشی "بیوتن" شده فروزنده،
گاورمنت باقی کتاب ها شده بودند علا معاون شهردار منطقه یک و
شهردار، و عمله دولت هم شده اند چند کارگر شهرداری. سوزی "بیوتن" هم به نوعی در درون مایه زن های داستان هست. همه شخصیت ها هستند همه حتی بعضی از شخصیت های جانستان کابلستان!!! جملات هم همان جملات راویان و شخصیت های قبلی هستند.
فقط
این بار "لیا" به فکر خودش هستش، به فکر کاری که به خاطر بیماری سل کودکان
فرزندش از دست داده وگرنه اگر ایلیا بیمار نبود او هم مث بچه پولدار
همسایه رو به رویی شون توی مهد کودک بود و مادرش در شرکت خودش اتود می زد! لیا اگر به
فکر شهرسازی است، به خاطر اینه که دیگه نور آینه پدرش از کوه به خونه شون
نمیرسه و دیگه نور حرم شاه عبدالعظیم رو نمی بینه! دیگه سنگی که پدرش رویش در مسیر کوه می نشست، نیست، چرا که به خاطر بعضیا، علا خرابش کرده است! این بار دیگه خبری از
انسان بامرام"قیدار" نیستش که وقتی ببینیش باید تا دور شدنش در افق، دست
روی سینه بزارید.
البته
موافقم با ایلیا که از بالای آسمان دود آلود، شهری بدون انار را با شماره
یک ش خیس کرد!!! البته نه روی روزنامه یک مرد که دنبال آگهی خانه یا کار
می گردد، شاید باید جاهای دیگری می ریخت!!!
در کل این کتاب انتظاراتم را برآورده نکرد، به نظرم در برابر قیدار و بیوتن و ارمیا، رمان زیاد پر باری نبودش!
رهش
رو خوندم و بعد خوندن گذاشتم کنار ارمیا و بیوتن. تا اگر کسی روزی
خواست بفهمه این ارمیا کیه، راه دوری نره و رزمنده عاشق آمریکا رفته را
راحت پیدا کنه... شایدم اگر بیوتن رو خوند و فکر کرد ارمیا
اعدام شده، توی کتاب بغلی پیداش کنه اما این بار با "لیا" که از مردش و
شهرش رهیده!!! شایدم توی کتاب های کناری ش که در آینده اضافه شه، ارمیا باز
هم مثل شرلوک هلمز برگرده!
پ.ن.1: جمله ابتدای متن، جمله ای از مستند تهران انار ندارد هستش، اما با جملاتی با فعل گذشته!
پ.ن.2: ماه رمضان، ماه خدا، مبارک ...
پ.ن.3: اللهم عجل لولیک الفرج
مگه آقایون هم رمان میخونن:/
شما فرضیات ذهن من و بهم ریختید!!!!!
به نظر من پربار بود! موضوع جدیدی داشت...
خدایی منم ندیده بودم آقایی انقدر رمان خون باشه
نمی دونم برای من که چیزی نداشت. خسته شدم بعد خوندنش...
وسط کتاب خونی هام می خونم ....
سلام
لیا،ایلیا
اسامی عبری
نویسنده اش احتمالا یهودی نیست؟البته به اسم نویسنده که نمی خوره
موضوع کتاب داستان سیستان چیه؟
خاطرات و حواشی نویسی رضا امیرخانی از سفر رهبری به سیستان و بلوچستان