روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

کفر نعمت

یادداشتی قبلا نوشتم درباره خطبه 27 نهج البلاغه که به خطبه جهاد معروف هستش (اینجا)، نوشتم که همه خطبه رو می خونن برای قسمت واجب بودن جهادش و کسی ازقسمت آخرش نمی گه.

دیروز همینطوری داشتم دنبال چیزی می گشتم که به خطبه 70 رسیدم، این خطبه رو سحرگاه روزی که ضربت خوردن گفتند:

"در حالى که نشسته بودم، خواب چشمان مرا فراگرفت; ناگهان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بر من ظاهر شد; عرض کردم: اى رسول خدا! چه کژى ها و عداوتها که از امّتت دیدم؟فرمود: آنها را نفرین کن! عرض کردم: خداوند بهتر از آنان را به من دهد و به جاى من، شخص بدى را بر آنها مسلّط کند." (ترجمه آیت الله مکارم)


و کیه که ندونه که چندین سال بعد از امام علی (ع)،  حجاج بر مردم کوفه حاکم شد...


وقتی قدر ندونیم خدا نعمت رو ازمون می گیره ...

برای خودم

...دوست می‏داشتم اصلًا شما را نمی‏دیدم و نمی‏شناختم

این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است.

خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید،

و سینه ‏ام را از خشم آکندید،

و جرعه ‏های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید،

و با نافرمانی و کار شکنی‏ تان اندیشه ‏ام را تباه کردید...

اما چه کنم، آن که فرمانش را نبرد، اندیشه اش را نیز از دست دهند.

خطبه ۲۷ نهج البلاغه - خطبه جهاد پس از حمله یاران معاویه به شهر انبار


پ.ن.1: همه متن رو می خونن برای اهمیت جهاد، برای این که اگر بفهمی که خلخال از پای زن یهودی تحت حمایت در آوردن، از غصه بمیری حق داری. ولی یه بار هم بخونید ببینید که علی (ع) چه رنجی از دست مردمش کشید. وقتی مردم، فردی مثل امیرالمومنین علی (ع) رو تنها میزارن، می خواین شما رو تنها نزارن؟

پ.ن.2: شهید آوینی: ...ما عرش را دیدیم. ما زمزه جویبار های بهشت را شنیدیم. از مائده بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره حضرت ابراهیم (علیه السلام) نشستیم. ما در رکاب امام حسین(ع) جنگیدیم، ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم و پادگان دوکوهه بر این همه شهادت خواهد داد...

پ.ن.3: اللهم عجل لولیک الفرج

برداشت هایی از تاریخ

طلحه و زبیر که خود را در خلافت حضرت علی (ع) از نظر موقعیت اجتماعى مانند افراد عادى مشاهده کرده و منافع مادى خود را در خطر می دیدند علیه او دست بمبارزه و شورش زدند.

همچنین چون آن دو تن ... در مدینه هم قادر باجراى نقشه خود نبودند، از اینرو مکه را براى انجام مقاصد خود انتخاب کرده و در صدد شدند که عازم آن شهر شوند، خدمت امام علی علیه السّلام آمده و اجازه خواستند که براى بجا آوردن مراسم عمره بمکه روند!

امام علی علیه السّلام فرمود: شما براى رفتن به همه شهرها آزادید ولى این مسافرت شما بدون حیله و نیرنگ نیست، شما نقشه‏ اى طرح کرده ‏اید که در مدینه نمیتوانید آنرا اجرا کنید.

ولى آن دو نفر بظاهر سوگند خوردند که از این مسافرت مقصودى جز انجام عمره ندارند. امام علی علیه السّلام به آنان اجازه داد و آنها را از شکستن عهد و پیمان بر حذر نمود، بیعت خود را با آندو تجدید کرد و آنها را بگفتار رسول اکرم صلى الله علیه و آله که در حضور آن دو به امام علی علیه السّلام فرموده بود: یا امام علی تو بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین قتال خواهى کرد یادآورى نمود.

بالأخره آنها از خدمت آن حضرت مرخص شده و متوجه مکه شدند و محیط آن شهر را براى فعالیت‏هاى خود مساعد یافتند.....

منبع


امام علیه السلام در باره طلحه و زبیر چنین مى گوید: بخدا سوگند کار ناشایسته اى از من ندیده اند که به آن اعتراض کنند و از روى عدالت قضاوت نمى کنند. اینان مطالبه حقى را می کنند که خودشان آن را ترک کردند...

نهج البلاغه - ترجمه مصطفی زمانی - خطبه 317


برداشت های من:

۱: خیلی ها میگن امام علی (ع)، دشمنانش رو تار و مار کرد ولی شروع ش رو نمی گن که اجازه خروج از مدینه به آن ها داد در حالی که می دانست که بر علیه ش خروج می کنن ... به خوارج اجازه داد که از نهروان بیرون برن ولی لجاجت کردن ...


۲: خیلی از همفکرها، شریک ها، دوست ها و همکارها حتی با این که خودشون توی کار سهیم هستن، وقتی می خوان تو کار آدم سنگ بندازن، حتی این خداحافظی ساده رو هم رعایت نمی کنن.


۳: خیلی ها میگن رفیقیم ولی تهش هیچی نیستن. تا وقتی که به دردشون می خوری همه چیزهای دنیا رو برات میارن ولی اگر چیزی بهش نماسه، حاضرن سر به تن تون نباشه.

بی ربط نوشت۱:این مثال ربطی نداره ولی مث این می مونه که میان توی تاریکی بهت عطر و ادکلن می زنن ولی وقتی برق ها روشن میشن می بینی جوهری ت کردن. حواسمون باشه.


پ.ن.۱: اللهم عجل لولیک الفرج


از اون چه که فکر می کنی نزدیک تره!

امروز نزدیک بود برم اون دنیا و عمرم رو بدم به بقیه! 


صبح یه وانتی توی یکی از بزرگراه های تهران دیدم که پر از کپسول هیدروژن و اکسیژن و نیتروژن و... بود، اصلا هم به هیچی بسته نشدن بودن، به نظرم رسید اگه وانتی بره توی یه سربالایی و خدایی نکرده یکی از اون کپسولا از ماشین بیفته پایین، چی میشه! حتی اگه نترکه هم خطرش زیاده! 


دو سه ساعت بعدش، در حالی که داشتم به یه چیز دیگه فکر می کردم، به خاطر ترک خوردن ناگهانی یه تیوب که از توش گاز با حجم و مقدار بالا رد میشد (و کسی هم فکر شکستن و ترک خوردنشو نمی کرد) و پخش چند تا گاز توی محیط، نزدیک بود برم اون دنیا! 

نمی دونم چی شد که نترکید و اتفاقی مثل اتفاقای قبلی رخ نداد (چند وقت پیش یه جوشکار به خاطر ترکیدن گاز اکسی استیلن، نزدیک بود جونشو از دست بده) 


روزها و شب ها به مرگ فکر می کنم ... اما هیچ وقت فکر هم نمی کردم یه تجربه این طوری برام اتفاق بیفته!


یاد این حدیث از امام علی (علیه السلام) افتادم: چه بسیار کسانی که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند و چه بسیار کسانی که در آغاز شب بر او حسد می بردند و در پایان شب عزاداران به سوگشان نشستند. (حکمت 380)



پ.ن.1: خدا رو هزاران مرتبه شکر ... 


پ.ن.2: سلام بر آزادمردانی که  مقابل ذلت ایستادند و مرگ خودشون رو شهادت انتخاب کردن... السلام علی الحسین(ع)


پ.ن.3: اللهم عجل لولیک الفرج