روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

مژدگانی ای خیابان خوابها میرسد ته مانده بشقاب ها

عید میلاد حضرت امیرالمومنین حیدر (علیه السلام) مبارکتون باد...... 

 

دشمنی خویشاوندان؛ دردناک تر از گزیدن عقرب هاست.... 

امام علی (علیه السلام) 

غررالحکم/ ش۶۲۴۳ 

 

... پاسخ میدهد!!!

 به نام خدای غیر اختصاصی!

 

۱-اینا که نوشتم تا اینجا همش خاطره بود. نه هیچ چیز دیگه.   

 

۲-دلایل اون وبلاگ رو یه عده تو وبلاگ و سایتاشون رد و نقد کردن؛ اینا رو هزار بار خوندم و واسم گفتن. 

 

۳-من اعتماد کاملی به اون صدا و سیما ندارم. چون: یه سری از واقعیات رو نمگیه.... مثلا دو روز اول بعد انتخابات.... به بی بی سی هم اعتمادی ندارم...

 

۴- شما شهر و محل خودت یا جاهایی که رفتی یا محل افرادی که به شما خبر دادن شاید خبری نبوده اما این دلیل نمیشه ملت جای دیگه شادی نکرده باشند....  میگن مردمی که شب تولد حضرت زهرا(س) شیرینی میخریدنو بعضی جاها اذیت میکردن......

لینک یک: مگ ایران-خیر کیهان 

لینک دوم: خبرگزاری آینده روشن-خوشحالی مردم قم 

لینک سوم: آر اس اس نیوز (خبر از مهر)  

۵-خودمون که جشن گرفتیم با اون همه سر و صدا به همه نگفتیم بیان.... تازه خیلیا سر و صدا رو شنیدن و چون امتحان داشتن نیومدن...

 

ادامه داره....

روایتی از یه رای

یکی میگفت واسه این به موسوی رای دادم که: 

 

یکی دیگه یه شب خواب دیده بود که: 

 

شبی سیدی به خوابم اومد و گفت: به موسوی رای بده؛ که رای بهش پیروی از فلان و فلانه..... (قابل توجه بعضیا)

 

----- 

 

البت حاجیمون قبلان هم خواب دیده بودن عید سه سال پیش جنگ میشه!!!!!

 

ادامه دارد........

 

روایتی معتبر از یه انتخابات

بین احمد و امید (دو تا هم اتاقی) بحث بالا گرفت... قرار بود یکیشون فردا صبح بره بیرون یه کار  مشترک رو انجام بده... 

 

قرار شد یه انتخابات با حضور ۶ نفری که داخل اتاق بودندبرگزار شه. چون به غیر اون دو تا کسی از قضیه نفعی نمیبرد بی خیال رای گیری شدیم.

 

پس گفتن بریم اسم دو طرف رو روی کاغذ بنویسیم؛ یکی یه برگه رو برگه داره؛ اسم هر کی دراومد؛ اون یکیشون بره فردا صبح بیرون. برگه ها رو امید از برگه هاش برداشت و اسماشون رو روی برگه ها نوشت..........

 

به عنوان برگه بردار؛ من انتخاب شدم ....

 

برگه رو برداشتم؛ اسم احمد بود؛ پس امید باید فردا میرفت بیرون ...

 

بچه ها با انتخابات بازی حال کردن ...  

امید اعتراض کرد که تقلب شده؛ رفیقشم به حمایتش گفت: تو (یعنی من) طرفدار احمد هستی؛ قبول نیس.....

امید گفت: برگه ها یکیش درشت بوده و یکی کوچیک؛ تو فهمیدی کدوم احمده!... 

 

دو تایی پا شدن اعتراض.... دو نفر دیگه هم شدن آشوبگر و کبریت برداشتن و چند تا برگه ی کنار اتاقو تو سطل ماست! سوزوندن....  

 

ادامه داره.....

روایت راوی

اینم استدلال یه دانشجو: 

  

احمدی نژاد در تمام نظرسنجی های اینترنتی اول نبوده؛ چطور الان اول شده؟؟؟ 

 

 

راستی چند درصد مردم ایران اینترنت دارن؟ چند بارمیشه توی یه سایت رای داد؟ من که فقط توی یه سایت رای دادم. اونم یه بار. شما چی؟ 

  

پ.ن: روستاها بعضیاشون اینترنت ندارن ولی دیدم ملت ماهواره دارن!!!

 

ادامه داره........

روایت معتبر بعدی

یه روایت معتبر دیگه: 

 

واسم جالب بود این چه جور پارچه سبز بستنیه که دیروز حتی کاغذی رو که روش اسم حضرت فاطمه(س) بود و ملت چسبوندن روی در اتاقاشون؛ از طرف پخش کننده نگرفت.

 

پارچه سبز راستی واسه چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

 

ادامه داره.......

کجای دنیا نوشته .... یک روایت فوق معتبر

صحنه ندارد. روایت فوق معتبر در حد تاریخ بیهقی

زمان: ۲۵  خرداد (عصر طرفای غروب)

مکان: خوابگاه (فضای باز)

 

خسته و داغون میومد طرفمون.  

اومد گفت: داشتم امتحان میدادم .. یکی اومد برگه رو از زیر دستم کشید پارش کرد.... میشناختمش .... برم لوش بدم خوبه؟ (گفتیم: دانشجو در برابر دانشجو نیست.)... من به میرحسین رای دادم اونم به میرحسین رای داده.  

...

حالا یه هفته امتحانم عقب افتاد... من بلیط دارم؛ چه کار کنم؟ 

برم خونمون؛ اینجا باز شلوغ میشه و ... 

نرم خونمون؛ اینجا چه کار کنم؟  

 

حقم داشت؛ کلا دو واحدش بیشتر نمونده بود... از پول قطار ضرر کرد.... یه هفته هم علاف تو مشهد موند

 

شب یه سری از بچه های طرفدار میرحسین هم با ما اومدن اعتراض... خوب میدیدم که چند تاشون داد میزدن: وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ...

  

------------ 

۴ روز بعد به یه معترض خواستار انقلاب مخملی اینا رو گفتم؛ همشو قبول کرد ... میخوای قبول کن؛ میخوای قبول نکن ...

 

ادامه داره............. 

بی وطن

اینم مال غروب جمعه ای که دیگه بر نمیگرده..... 

 

سر چشمه نشینم یا سر سنگ 

جان اگر یادت کنم دل میشود تنگ 

 

اگر یادت کنم آن هم ز پیری  

دعایی میکنم هرگز نمیری  

 

 

 

 

ادامه داره..........

ایران آرامش میخواهد دعا کنید(۱۵) - روایت با حال

صحنه ی بیست و چهارم: 

زمان: ندارد  

مکان: ندارد 

 

ملت خسته شدن از شلوغی باور ندارید؛ برید بپرسید.  

 

یه سرم به خیابونا بزنید از ملت سوال بپرسید بد نیس! 

 

بیست و پنجم فحش های دانشجوها شروع شد از طرف خود هواداران میرحسین به میرحسین. 

 

یعنی چی ریختن تو کلاسو برگه یکی دیگه رو پاره کردن؟

ملت همه مث شما خرپول نیستن... میخوان برن خونشون..... پدر و مادر مریض دارن.... کشاورزن.... پول قطار و هواپیما دادن؛ یه چند ساعت دیگه میره.... 

ملت امتحان دارن .... میتونن این ترم الف شن .... یا دارن مشروط میشن....  این آخرین امتحانشونه و دارن فارغ التحصیل میشن.... میخوان برن خارج.... 

بازم بگم ... بگم؟ (مطمئنم اینارم نم دونی)

 

راننده ای میگفت: اون که باید انتخاب شه؛ انتخابشم کرده باشن؛ دیگه تموم شد؛ بذارید ما به کار وزندگیمون برسیم....   

ادامه داره......

ایران آرامش میخواهد دعا کنید(۱۴) - روایات معتبرتر

صحنه ی بیست و دوم: 

 

زمان: اردیبهشت ماه 

مکان: آمفی تئاتر دانشکده علوم اداری و  اقتصادی 

 

نماینده یکی از گروه های غیر دموکراتیک! دانشگاه داشت می رفت بالای سن. 

جیغ و داد شروع شد. 

شعار ها از درود بر موسوی رسید به درود بر مخالف من!  

سالن گرم بود؛ گرمتر شد.... 

جیغ و دادها با رسیدن نماینده غیر دموکراتیک! گروه به بالای سن بیشتر شد. 

 

شعارها قطع شد چند کلمه ای گفت. شعارها به اوج درود بر مخالف رسید. این شد: هو  ...

 

کسی از حرفاش چیزی نفهمید چون صدای من به کسی که کنارم وایساده بود نرسید....

حرفای نماینده رسید به اینجا؛ سالن آروم شد: 

آقای خاتمی گفتند: پیروزی با موسوی سخت است اما شیرین است. 

اما ما می گوییم: پیروزی با موسوی سخت اما محال است. 

 

هو ها دوباره رفت رو هوا. مهندس میرحسین هم چون صدای نمایندهه رو نشنیده بود به اون سوالای اولش جواب داد........ 

  

 

زمان: چند دقیقه بعد 

مکان: همون جا 

 

نماینده زنان رفت بالا صحبت کرد؛ سالن آروم بود.  

آخر صحبتاش یکی از اون جایی که ما بودیم داد زد: سهم زن نیمی از آزادی است. 

جمعیت تکرار کرد: سهم زن نیمی از آزادی است.

 

آقایی که جلوی من بود؛ مثل اینکه زندگی بهش برگشته بود دست و هوار میزد!. 

 

نماد زن در فیمینیست روی دستا میچرخید..... 

 

---- 

صحنه ی بیست و سوم: 

زمان: یه روز خدا 

مکان: آمفی تئاتر دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی 

 

همایش شیطان پرستی بود؛ با حضور حاج آقا فلاح؛ بحث سر شیطان پرستی و نماداش بود..... 

   

ضمیمه: گروه غیر دموکراتیک دانشگاه؛ منظور جامعه اسلامیه.  

ادامه داشت؛ ادامه داره؛ ادامه خواهد داشت......