روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

تا نیاید گل نرگس زندگی سخت است

خداوندا اگر داری بنای دادن عیدی، 


منور کن جهانی را به نور حضرت مهدی (عج)




امام صادق (علیه السلام): هیچ نوروزی نیست مگر این که ما در آن روز منتظر فرج هستیم، زیرا نوروز از روزهای ما و شیعیان ماست. ایرانیان آن را حفظ کردند و شما (اعراب) آن را وانهادید. (بحار الانوار، ج 59، ص92)




دعای قبل عید

یکی از دوستام برام پیام فرستاد که:


خداوندا:


برای دوستانم دعا می کنم که، در این آخرین روزهای سال:


دلشان را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو دهی که هر کجا تردیدی هست ایمان،

هر کجا زخمی هست مرهم،

هر کجا نومیدی هست امید

و هر کجا نفرتی هست عشق جای آن را فرا گیرد.

آمین



اللهم عجل لولیک الفرج


عیدتون مبارک

جوابی به عید ایرانی کشی (پوریم)


امسال برای اولین بار دو نماد مهم صهیونیستها از جمله استر و مردخای در آستانه سالگرد عید «پوریم» (یا 'هامان سوزان' یا به عبارت دقیق تر 'ایرانی کشی یهودیان') توسط عده ای از جوانان مسلمان ایرانی به آتش کشیده شد.




اصل خبر رو از این جا بخونید....

ب مث بحرین

می خواستم درباره چند تا فیلمی که جدیدا دیدم بنویسم، اما اتفاقات بحرین روی مخم راه رفت. آل سعود روی قذافی رو هم سفید کرد.


بی خیال متن خودم.....


تصویر از العالم



عکس از خبر آنلاین


روز تولد نامه

وفات حضرت معصومه (س) تسلیت باد...



دیروز رو وایت برد جامعه اسلامی دانشکده کلی نکته نوشتم، ته تمام نکته هام و توصیه هام! (که حتما اجرا میشن!) نوشتم: 5-فردا تولدمه...


و امروز تولدمه


چند تا از پیامک هایی که برام فرستادن:


 از هم اتاقیم که الان اصفهانه: تولدت مبارک مهدی جونم! ...


 اویتا: سلام تولدت مبارک، فسقلی


محمود:سلام عزیزم مختصر و مفید: تولدت مبارک. ان شاا... دویست ساله شی! التماس دعا


داش محمد: باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنار می گذارم اما همه جملات فرار کرده اند، همین طور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم

.

.

.

.

*تولدت مبارک*

یادش بخیر پارسال...


 امیر: سلام تولدت مبارک :) دمت جیز


 (27 اسفند ماه) میلاد: راستی تولدت چند روز پس مبارک.


و با تشکر از بقیه که تولدمو تبریک گفتن بهم و آقا مصطفی.


پ.ن: دیشب واسه آخرین بار قبل عید رفتم حرم امام رضا (علیه السلام) ... الانم تهرانم


یه روز تو مشهد

وسط یه روز خسته کننده از دانشکده رفتم سمت حرم سلطان علی بن موسی الرضا (علیه السلام)..... 

 

شاید باورش سخت باشه ولی توی نیم ساعت کلی آدم بهم زنگ زدن که باهام کار داشتن...من هم بی خیال همه شون!

 

با این که حدود یه ربعی تو حرم موندم ولی همون چند دقیقه چنان خستگیمو رفع کرد که کلی شاداب شدم. 

 

نمی دونم چند روز دیگه چطوری می خوام از این شهر برم؟!!!!! 

 

 

 

 

پیشاپیش عیدتون مبارک.

فک کنم به خاطر بارش برف و سرمای هوا تو مشهد شدیدا احساس می کنم که می خوام از مشهد فرار کنم.... البته اگه امام رضا (ع) نبود می رفتم

 

 

 

 

 

فروردین عقدکنون دوستمه ......... امیدوارم زودتر برسه...........  

 

یا علی

 

موسی مسیح

 

آیت الله سیستانی: 

 

همه مسلمانان دست به دعا شوند تا چشم ما به جمال امام موسی صدر روشن شود، ان شاء الله.

 

 

 

یه اتفاق

بلاخره کنکور ارشد هم تموم شد. .......... 

 

میخواستم یه چیز دیگه بنویسم که متن زیر تو سایت تبیان نظرمو جلب کرد: 

 

 

سال اول دانشگاه باهاش آشنا شدم  یک دختر خوب و مهربون و خون گرم فلسفه غرب میخوند و خیلی هم با سواد بود مدت زیادی طول نکشید که جای خودشو توی دل خیلی از بچه ها باز کرد خصوصیات اخلاقی منحصر بفردی داشت که بر جذابیتش می افزود.

تنها ایرادی که داشت این بود که در مورد مسائل اعتقادی خیلی بدبین بود به همه چیز شک داشت و دنباله رو فیلسوفان شک گرا بود  همین که می خواستیم دوتا کلمه اختلاط دوستانه داشته باشیم  همه حرف ها رو می برد تو قالب های فلسفی و میخواست سبک و سنگین کنه یک مطلب سطحی رو ساعت ها در موردش فکر میکرد قضیه رو تا یا به ما ثابت کنه چه حرف بی اساسی زدیم یا اینکه خودش به یه نتیجه مطلوب و عقل پسند برسه وقتی می خواستیم یه زیارت ساده بریم هزار و یک سؤال ریز و درشت می پرسید که چرا؟چطور؟ علت چیه معلول چیه ؟ از کجا میشه ثابت کرد که مثلا یک قبر میتونه تأثیری در روند امور داشته باشه و خلاصه راضی کردنش کار حضرت فیل بود تا از حکمت و مصلحت حرف میزدیم کلا ما رو تخطئه میکرد و بدنبال یک پوچی می گشت ، با همه این اوصاف با هم کنار می ساختیم و البته در روابط اجتماعی بسیار قوی بود و کلا آدم دوست داشتنی ای بود.  

همیشه در حال مطالعه بود وقتای استراحتش هم توی آرشیو دانشگاه روزنامه و مجله ها رو ورق میزد. 

 یک روز که توی خوابگاه دور هم جمع بودیم و گل می گفتیم و گل می شنیدیم یکباره در باز شد و با یک رنگ و روی پریده و چشم های پر اشک وارد اتاق شد و هق هق زد زیر گریه گفت بچه ها کسی با من میاد بریم قم زیارت ؟ همه ما از تعجب شوکه شده بودیم ولی حالی که اون داشت اجازه هیچ پرسشی رو به ما نداد همگی آماده شدیم و سریع به سمت ترمینال جنوب رفتیم و راهی قم شدیم تمام مسیر آرام آرام اشک می ریخت و زیر لب زمزمه میکرد.ما همه حدس میزدیم حتما اتفاق بزرگی افتاده که این دوست فیلسوف شک گرای تا این حد متحول شده ، اما نمی خواستیم خلوتش رو به هم بزنیم وقتی به قم رسیدیم مستقیم به سمت حرم رفتیم این دوست ما حال عجیبی داشت تا  وارد صحن حرم شدیم زانو هاش خم شد و افتاد به قدری گریه میکرد که همه متأثر شده بودیم خلاصه در حین زیارت حال عجیبی داشت بعد از زیارت که آروم شده بود گفتیم : "حالا میگی چی شده یا نه ؟" گفت : "بچه ها منو ببخشید که با این عقل ناقصم می خواستم این مسائل بزرگ رو رد کنم من خودم راه گم کرده ام ." 

 

ادامه داد : یادتونه همیشه می گفتم این حرفا چیه کار خدا کدومه مصلحت و حکمت و این حرف ها ؟ الان فهمیدم تو این دنیا هیچی اتفاقی نیست هیچی خدا هر لحظه در رگ های جهان جاری است و به حق که از رگ گردن هم به ما نزدیک تره اینا همه حقیقت داره .  

در قفله قلبم داشت می ایستاد آروم به خدایی که تا همون دقایق به وجو دش شک داشتم گفتم خدایا دیدن اون ماجرا از طرف تو بود من باید حواسمو جمع کنم خودت کمکم کن تو رو به فاطمه زهرا و به حضرت معصومه (علیهما سلام ) قسم میدم کمکم کن و تو اون شرایط بحرانی گفتم یا حضرت معصومه به من کمک کن نذار اینا دستشون به من برسه.... 

گفتم: همه اینا رو که ما میدونیم چی شد تو به این نتیجه رسیدی ما که حریفت نشدیم ؟

گفت : یه روز که مثل همیشه سری به آرشیو روزنامه ها زدم یه دسته روزنامه برداشتم که بخونم یک باره همشون از دستم رها شدند و زیر میز افتادند فقط یه برگه که صفحه حوادثش بود توی دستم موند من هرگز به این صفحه نگاه نمیکردم اونروز یه حس عجیب توجه منو به مطلبی جلب کرد که ... دوباره شروع کرد به گریه کردن کمی طول کشید تا تونست بر احساساتش مسلط بشه و ادامه داد انروز توی اون روزنامه حکایت دختری بود که یه روز وقتی سوار تاکسی میشه کمی جلوتر راننده دو نفر دیگه رو هم سوار میکنه و کمی که جلو میره یکیشون یه چاقو در میاره و دختر رو تهدید میکنه که اگر تکون بخوری و یا صدات در بیاد می کشیمت دخترک میفهمه که به دام افتاده سعی میکنه بر اعصابش مسلط باشه و یه راهی پیدا کنه و خلاصه با یک سری کلک ها راننده رو متقاعد میکنه که من با شما همراه میشم فقط چون اعتیاد شدیدی به سیگار دارم هرجا تونستید نگه دارید من سیگار بخرم و برای اطمینان یکیتون همراه من بیایید همین که پیاده میشه با سرعت فرار میکنه و به مردم پناه میبره و شیادان هم فرار میکنند تا اینکه خودشو به کلانتری میرسونه و ...  

 

و برای ما سخت بود باور کنیم یک همچین ماجرایی توی روزنامه باعث تحول دوست ما بشه گفتم : همین این همه ما رو کشوندی اینجا که اینو بگی گفت: "نه انروز یکی انگار توی گوش من گفت این ماجرا رو فراموش نکن تا امروز برای خرید بیرون رفتم موقع برگشت از بس خسته بودم حال نداشتم صبر کنم تاکسی بیاد سوار یک ماشین شخصی شدم کمی جلو تر راننده یک نفر دیگه رو هم سوار کرد ناخودآگاه یاد ماجرای روزنامه افتادم و حساس شدم و به دقت مواظب رفتار راننده و شخصی که کنار خودم نشسته بود شدم متوجه شدم اینا با هم آشنا هستن ماجرای روزنامه یک بار دیگه امد جلوی چشمم و همون صدا که گفت این ماجرا رو فراموش نکن خیلی ترسیده بودم خیلی آروم بدون اینکه متوجه بشن دستمو بردم و دستگیره در رو کشیدم دیدم بله در قفله قلبم داشت می ایستاد 

 

 آروم به خدایی که تا همون دقایق به وجودش شک داشتم گفتم خدایا دیدن اون ماجرا از طرف تو بود من باید حواسمو جمع کنم خودت کمکم کن تو رو به فاطمه زهرا و به حضرت معصومه (علیهما سلام ) قسم میدم کمکم کن و تو اون شرایط بحرانی گفتم یا حضرت معصومه به من کمک کن نذار اینا دستشون به من برسه.....  

 

 ما حسابی هیجان زده شده بودیم و اصلا باورمون نمی شد که این حوادث اینقدر به ما نزدیک هستند و همیشه فکر می کنیم این اتفاقات فقط در فیلم ها و داستان ها میفته داشتم با خودم فکر میکردم که اگر من جای دوستم در آن شرایط بحرانی قرار میگرفتم چکار میکردم؟ دیدم بی شک سکته میکردم . با هیجان و بغض پرسیدم باورم نمیشه بعد چی شد؟ 

دوستم با لبخندی همراه با اشک ادامه داد در تمام زندگیم حس به اون خوبی نداشتم انگار تو بهشت بودم و در امنیت کامل وقتی حضرت معصومه (سلام الله علیها) رو از ته دلم صدا زدم بی اختیار دلم آروم شد و هوشیار شدم  به دور و بر نگاه کردم راننده داشت مسیرشو توی یک خیابون خلوت ادامه میداد و راهنما زد که وارد یه کوچه بشه و در همین حین یک اشاره ای به همدستش کرد میدونستم دیگه وقت تعلل نیست بره توی کوچه کارم تمومه با توسلی دوباره به حضرت معصومه (سلام الله علیها ) شجاعتم بیشتر شد دستم گذاشتم روی دلم و گفتم آقا ببخشید من حالم خیلی بده الانه که بالا بیارم میشه نگه دارید لطفا راننده دستپاچه شد و همدستش گفت نخیر خانوم من دیرم میشه گفتم : خواهش میکنم راننده یه چیزی شبیه چاقو از جیبش در اورد و با یک نگاه خصمانه گفت فقط سریع می دونستم این شانس آخرمه به دوستش اشاره کرد که با من پیاده بشه به حالت خم در حالی از ماشین پیاده شدم و دوست راننده هم پشت سرم پیاده شد اگر قدم از قدم بر می داشتم سریع منو می گرفت و هر چی رشته بودم پنبه می شد کنار جدول خیابان نشستم و با حالتی که مثلا دارم بالا میارم  توی جوی آب رو نگاه کردم زیر زباله ها یک تکه شیشه شکسته دیدم برش داشتم ایستادم و محکم به صورت طرف کشیدمش و تمام توانم رو جمع کردم و دویدم طرف تا متوجه شد من چند قدمی دور شده بودم راننده هم با چند تا ناسزا با ماشین بدنبالم امد ولی ماشینایی که از روبه رو میومدن متوجه شدن با بوق زدن اونها راننده برگشت به طرف دوستش و فرار کردند تمام وسایل و مدارک من هم توی ماشینشون موند" و گفت : "بچه ها هر اتفاق کوچکی میتونه یه دنیا درس باشه برای ما دنیا خیلی حساب کتاب داره باید خیلی مواظب رفتارمون باشیم  چرا اون روز بین اون همه روزنامه باید همون یک ورق دست من می موند و چرا من باید بین اون همه کادرهای کوچک و بزرگ چشمم به اون کادر کوچک بیفته اگر با خوندن اون ماجرا من آمادگی لازم رو بدست نمی اوردم که اون بحران رو مدیریت کنم چه آینده ای در انتظارم بود؟!"  

 گفت:" اگر الان تمام فلاسفه شرق و غرب جمع بشن که منو از این اعتقاد برگردونند نخواهند توانست خدا همیشه هست و معصومان (علیهم السلام )بسیار به ما نزدیکند به ضریح نگاه میکرد و لبخند میزد در ته نگاهش یه حس ماورایی بود و ما آرام اشک می ریختیم ... 

 

 منبع:

http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/Articles/Miscellaneous/2011/2/16/154989.html

وقت اضافه ... از یه ایمیل

چقدر خنده داره

که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می‌گذره!

 

چقدر خنده داره

که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می‌ریم کم به چشم میاد!

 

چقدر خنده داره

که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می‌گذره!

 

چقدر خنده داره

که وقتی می‌خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می‌کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می‌خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

 

چقدر خنده داره

که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می‌کشه لذت می‌بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی‌گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی‌تر از حدش می‌شه شکایت می‌کنیم و آزرده خاطر می‌شیم!

 

چقدر خنده داره

که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

 

چقدر خنده داره

که سعی می‌کنیم ردیف جلو صندلی‌های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!

 

چقدر خنده داره

که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی‌کنیم اما بقیه برنامه‌ها رو سعی می‌کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

 

چقدر خنده داره

که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می‌کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می‌کنیم!

 

چقدر خنده داره

که همه مردم می‌خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!

 

چقدر خنده داره

که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می‌کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می‌گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می‌شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می‌کنیم!

 

خنده داره

اینطور نیست؟

 

دارید می‌خندید؟

 

دارید فکر می‌کنید؟

 

این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.

 

آیا این خنده دار نیست که وقتی می‌خواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلی‌ها را از لیست خود پاک می‌کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.

 

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره