روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

امروز

1- یکی از وبلاگ ها متنی نوشته بود که منو یاد دست نوشته هام انداخت. دوباره می خوام روزانه هامو بنویسم، بعضیا رو منتشر می کنم، بعضیام می مونن تو آرشیو تا وقتی که بلاگ اسکای هستش...


2-امروز داشتم توی  پیوندهای وبلاگ می چرخیدم. دیدم خیلی از لینک هایی که دادم یا از سال 95 به بعد به روز نکردن یا خیلی از وبلاگ ها حذف شدن. واقعا جالبه مث که فقط خودم موندم :(

یکی دو تا وبلاگ همچنان فعال بودن که بهشون سر می زنم. وبلاگای حذفی رو پاک کردم و چند وبلاگی که الان بهشون سر می زنم رو هم اضافه کردن بهشون.

یه تغییراتی هم توی قالب دادم...


3- داشتم به داستانم فکر می کردم و چیزهایی که توی بایگانی هستن و فکرهایی که داشتم برای ادامه داستان که یاد کتاب شاه مات یوستین گردر افتادم. راوی از مردی می نویسه که زندگی یه نفر به اسم پانینا مانینا رو میگه که توی سیرک کار می کنه و دختر رئیس سیرک هستش اما پدرش اون رو نمی شناسه، داستان به شکل های مختلف و با ماجراها و روایت های مختلفی تعریف میشه.

این شد که تصمیم گرفتم که متنم رو یه کم تغییر بدم و اصلاح کنم و داستان رو یه جور دیگه هم پیش ببرم. فعلا تا جایی که منتشر کردم رو گذاشتم توی یه صفحه دیگه...تا خدا چی بخواد.


4- توی این دعاهای ماه رمضان امروز،دوتا کلمه رو همه جا دیدم: "کریم الصفح" ... کسی که می بخشه و یادشم نمیاد که تو خطایی کردی.


یاد جمعه دم غروب

همیشه کسی هست که کارت رو خراب می کنه.


یکی تو اداره که نامه ها رو از سر لج و لجبازی، امضا نمی کنه و کارت رو کلی میندازه عقب ...


یکی که فکر می کنه خداست (فقط مونده بگه حرف فرعون رو بزنه) ...


یکی که به هیچی فکر نمی کنه و فکر می کنه همه کارست و کاری رو انجام میده ...


همیشه همه جا، کسی هست.


خدایا ... روزی وسیع از رزق حلالت مرا نصیب کن و از شر انسان بد و همسایه بد و همنشین بد و سلطان بد مرا کفایت کن.

و وسع علی من حلال رزقک و اکفنی مونه انسان سوء و جار سوء و قرین سوء و سلطان سوء. (فرازی از دعای سمات)





پ.ن.1: خدایا شکر. بعضی وقت ها فکر می کنم اگر این ها نبودن، شاید به خیلی چیزهای دیگه نرسیده بودم ...


پ.ن.2: اللهم عجل لولیک الفرج


پ.ن.3: 20 خرداد، داشتم پیام هامو بررسی می کردم که اینو دیدم:


مناجات زیبای دکتر چمران:


خدایا ...

از بد کردن آدم هایت شکایت داشتم به درگاهت ...

اما شکایتم را پس می گیرم...

من نفهمیدم ...

فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدم هایت ...

نگاهم به تو باشد ...

گاهی فراموش می کنم که وقتی کسی کنار من نیست ...

معنایش این نیست که تنهایم ...

معنایش اینست که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...

با تو تنهایی معنا ندارد ...

مانده ام تو را نداشتم چه می کردم ...

دوستت دارم خدای عزیزم