روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!
روزنوشت های مسافر شب مهتاب

روزنوشت های مسافر شب مهتاب

به آسمان که رسیدند گفتند: زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها!

یاد کربلا

 

دلم تنگ غروب کربلاته  

همه عالم فدای یک نگاته  

 

 

هر کی کربلا رفته میدونه 

 

بهشت اون دنیا نیس‌ ایوون طلاته

جرزن ها به بهشت نمی روند

جرزن ها به بهشت نمی روند

حتی اگر از شنبه تا پنج شنبه نماز جمعه بخوانند

و برای قبولی نذر خواهر "هیلاری"

و به نیت چهارده معصوم

از فرمانیه تا "خیابان چهاردهم" واشنگتن دی سی شنبلیله بکارند

جرزن ها به بهشت نمی روند

حتی اگر در لیله الغرائب

با توسل بر پیامبران بی پیام،

و معصومین گناهکار "سروش" آورده،

همه امور را بر خدای خود پنداشته "ریچارد داوکینز" تفویض نمایند

مردم "صحیفه" نخوانده اند

ولی امام و انقلاب را خوب می شناسند

مردم عوامند

ولی دشمن را به اشتباه نمی گیرند

حتی اگر "کلینتون" کشکول به دست،

در خاورمیانه دوره بیفتد

و "بوش" مدرسهء خیریه بسازد

حتی اگر "اوباما" کنار سفره افطار

برای اعتلای اسلام دست به دعا بردارد

و "مک کین" به مستحقین این ور آب

قربه الی الله چند میلیون دلار اعانه بدهد

حتی اگر مادام  "آلبرایت"

از مامان شاهدخت عزیز بخواهد

سر نماز تسبیح هزار دانه بگرداند

و برای بالارفتن سهام سطل آشغالی "هالیبرتون" کاری بکند

من می گویم شما

ولی شما به خود نگیرید و بخوانید آنها

به قول شما

مردم همان لشکر قابلمه به دستند

ولی پایش بیفتد با قابلمه بر فرقتان خواهند کوفت

و انقلاب را بیمه خواهند کرد

مردم بی سواتند

و سرشان به کار خودشان گرم است

ولی فرق سره را از ناسره می دانند

و دست خونی کاخ سفید را در "ناصریه"

و دست برخی را در جیب کاخ سفید

و برق شمشیر ابن ملجم را در تهران می بینند

مردم جوات و مواتند

ولی معنای دروغ های مسلول ایران سل را می فهمند

و به کامبیز "شواردزینگر"

که نام خود را در المثنای چهارم شناسنامه اش، حاج عز الدین قصاب گذاشته

و هر شب به فتوای شیخ احمق "هاآرتص"

برای پیروزی سیاست های شهید "آبراهام لینکلن" عزیز، الله اکبر می گوید

اعتقادی ندارند

آری

حتی اگر عجوزه های خوش پوش بالای شهر دمق شوند

و سابرینا چند روز با پوستر تمام قد "داریوش" قهر کند

باز هم نظر باربرهای میدان تره بار به رأی هایشان عوض نخواهد شد

حتی اگر کامران کمر طلا

به نشانهء اعتراض

چراغ لامبرگینی سبز رنگ مدل 2008 باباش را روشن بگذارد

و سر راه "گودبای پارتی" آماندا باربی

به وانت اکبر بوقی، سبزی فروش سیار این روزها راه ندهد

باید واقعیت را قبول کرد

باید خود را گول نزد

باید تقصیر ها را گردن ترجمه نینداخت

باید مثل کبک سر در اینترنت فرو نبرد

و روشن فکرانه از نرم افزار "بابیلون" امید معجزه نداشت

باید پذیرفت که اگر "گوگل"

دری وری های خود را به زبان دری هم سرچ کند

و "بیل گیتس"

در نسخه تکمیلی "ویستا"

پارسی هخامنشی را هم پاس بدارد

و "جیم کری"

در انیترنت دنبال گرل فرند پرشین هم بگردد

باز هم "زبان گنجشک" های دودی میدان راه آهن،

زبان فخیم "عرعر" های پرورشی شمال شهر را نمی فهند

باید قبول کرد زبان "تهرانی" با "تیرونی" دوتاست

و تیرونی ها با تیکه کلام های تهرانی و تیک های هیستیریک شمال شهر بیگانه اند

همانگونه که گردن های ضخیم

یک عمر چاک انگشتان عباس واکسی را باور نکردند

و نفهمیدند برای ترجمه درد هایش

آب دهان او از هر رسانه ای رساتر است

و قسط های عقب افتاده

برای پریشاندن شب هایش

از همهء نقش های خفن "آنتونی هافکین" خوفناک تر بوده اند

باید واقعیت را پذیرفت

باید واقعیت را چه با وافور، چه در زرورق استنشاق کرد

باید واقعیت را یک نفس رفت بالا

یا حداقل تزریق کرد

واقعیت این است که واقعیت تلخ است

واقعیت این است که واقعیت در روزنامه ها نیست

و سایت های خبری در هپروتند

واقعیت این است که مجلات رنگی

از اوضاع سیاه و سفید مردم بی خبرند

واقعیت این است که روزنامه ها 

از "تروتسکی" و تقلب و "ابوغریب" و  "گوآنتانامو" دفاع می کنند

و نسبت به افزایش زاد و ولد موشها هشدار می دهند

و مردم را از آنفولانزای خوکی می ترسانند

حال آنکه نمی دانند کمی دورتر از میدان شوش

مردم در شش و هشت زندگی خود مانده اند

و بعضی از خجالت دختران دم بخت دق می کنند

واقعیت این است که تمام اتوبان های شهر

سالوسانه به سمت "دارآباد" می لغزند

ولی کوچه های زخم دار جنوب شهر آباد نمی شوند

واقعیت این است که در اداره ها

پودمان های آموزشی چند برابر شده اند

ولی هیچ پمادی ترک دستهای ننه رقیهء لیف باف را دوا نکرده است

واقعیت این است که شهرداری منطقه دو

برای زیبایی شبهای پارک ملت آب نما میسازد

ولی در رباط کریم و حومه نامبیایی برپاست که بیا و ببین

واقعیت این است که خیابان های "فرمانیه" و "قیطریه" و" آجودانیه" نورباران است

ولی کارگرهای "شهر ری" از شرمندگی دست های خالی،

در پناه ظلمات آخر شب یواشکی وارد خانه ها می شوند

اما حالا دیگر همه چیز فرق کرده است

انتخابات ید بیضاء کرده

و عصای موسی

همهء ساحران و طنابهایشان را باهم خورده است

حالا دیگر سفورهای شهرداری

بر سفرهء شرخر های از خدا بی خبر شوریده اند

و نان دریوزه های حزبی و روسپیان سیاسی آجر شده است

باید باور کرد که دیگر دعوا بین چپ و راست نیست

که بین جیب های گشاد و دست های خالی است

و جیب برها

حتی اگر همه اموال دولتی را وقف نمایند

و مثل کفتارهای "گینه بیسائو"،

نعش کفترهای بی صاحب را بالا بیاورند

باز حسابشان با کرام الکاتبین است

و دروغ گوها

حتی اگر از جکوزی خانه های خود

گورهای دست جمعی و لیست های هفتاد و دو نفر استخراج کنند

و برای خالی نبودن عریضه،

از ماتحت بیچاره های کهریزک خرج نمایند

باز نمی توانند از عدالت فرار کنند

آری این روزها برای فرار از عدالت

دیگر از عورت بی حیای عمروعاص هم کاری ساخته نیست

دانشگاه

آن چه ندیدید 

 

۱۳ آبان در دانشگاه فردوسی مشهد......... از اول تا آخر جمعیت معترض

روایت ۱

با این که از چندین روز قبل 13 آبان شروع کرده بوند به تبلیغات واسه بهم ریختن دانشگاه اما به نظر میرسید نسبت به قبل کمتر شده.

به هر حال دانشکده ها پر شده بود از تبلیغاتشون..... مث این که دانشگاه هم باهاشون بود چون هر جا که تبلیغ میکردن، دانشگاه با رنگ سفید های لایتش میکرد. (مثلا میخواست کلا پاکش کنه اما نظر همه رو جلب میکرد.) 

 

شب 12 آبان

گفته بودن میخوایم بریزیم بیرون و همه چیزو بکوبونیم..... گفتن سر و صدامون میرسه به همه جا

اما شک دارم..... ما که منتظر بودیم ساعت 6 و نیم شلوغ بشه اما خبری نشد که نشد.....

حتی تا 7 هم صبر کردیم اما نبودن که نبودن.

توی سلف بودیم که یکی اومد گفت که کلا یه دویست تا دختر و پسر جمع شده بودن که موقع نزدیک شدن به خوابگاه کمتر هم شده بودن.

یکی چند روز بعد بهمون گفت دختراشون داد میزدن:

توپ تانک تجاوز

دیگر اثر ندارد!

توپ و تانک .... بقیه ش چیه؟

 یه  سری اتفاقات توی دانشگاه ۱۳ آبان امسال افتاد که گزارش زیر یه نمونه ش هس....  

گزارش از فارس: 

 

به گزارش خبرنگار حوزه دانشگاه خبرگزاری فارس، دانشجویان دانشگاه‌های مشهد امروز در سالروز تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و روز مبارزه با استکبار جهانی در دانشگاه فردوسی مشهد تجمع کردند.
این تجمع رأس ساعت 12:30 امروز چهارشنبه 13 آبان از مقابل درب اصلی دانشگاه فردوسی مشهد و با حضور انبوه دانشجویان دانشگاه‌های مشهد که جمعیتشان بیش از 2 هزار و پانصد نفر بود آغاز شد.
دانشجویان تجمع‌کننده شعارهای همچون " مرگ بر آمریکا "، " مرگ بر اسرائیل "، " مرگ بر منافق "، " مرگ بر آشوب‌گر "، " مرگ بر ضد ولایت‌فقیه "، " جنبش سبز علوی، فدایی سید‌علی "، " دیکتاتور مخملی، خجالت خجالت "، " دانشجو می‌میرد، ذلت نمی‌پذیرد "، " ای قوه قضائیه، صلابت صلابت "، " آزادی اندیشه با اغتشاش نمی‌شه "، " "حمایت از فلسطین، حمایت از اسلام است "و... سر می‌دادند.
دانشجویان دانشگاه‌های مشهد همچنین دست‌نوشته‌های با عنوان "جنبش سبز علوی، فدایی سید‌علی " و پرچم ایران و یا حسین و عکس‌های از امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری را در دست داشتند.
در هنگام تجمع دانشجویان دانشگاه مشهد در دانشگاه فردوسی این شهر تعدادی از حامیان موسوی که پارچه‌هایی سبز در دست داشتند نیز در مقابل دیگر دانشجویان قرار گرفته و شروع به سر دادن شعارهایی کردند.
سبزپوشان شعارهایی همچون "مرگ بر روسیه "، "سفارت روسیه، لانه جاسوسیه " و... سر می‌دادند.
دانشجویان دانشگاه‌های مشهد در برابر این افراد که شعار "نترسید نترسید، ما همه با هم هستیم " شعار "آشوب‌گران بترسید، شما خیلی کم هستید " سر دادند.
سبزپوشان که تعدادشان حدود 100 نفر بود، پس از دقایقی متفرق شوند.
در ادامه دانشجویان در محوطه دانشگاه فردوسی مشهد راهپیمایی کرده و مقابل درب اصلی دانشگاه تجمع خود را پایان دادند.
در این تجمع زهره حاجی‌آبادی قائم‌مقام خواهران بسیج دانشگاه فردوسی مشهد و امیر توکلیان مسئول جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی مشهد به نمایندگی از دانشجویان این دانشگاه طی سخنانی با گرامیداشت یوم‌الله 13 آبان بر در صحنه بودن ملت ایران و دانشجویان در سنگر مقابله با استکبار تاکید کردند.
این تجمع با قرائت قطعنامه پایان یافت.  

 

 

اما این تمام ماجرا نیست.............. (و خاطرات من این نیس)

حاشیه سفر / برگشت به ایران

برگشت به ایران/ کربلا: 

صبح روز آخر بعد زیارت حرمین کربلا و صبحونه راهی میدونی شدیم که همون جا دو شب قبل پیاده شده بودیم.  

محشر کبرایی بود اونجا، چندین کاروان میخواستن برگردن ایران و اونجا منتظر بودن.  

مسافرا دستاشون پر از خوراکیایی بود که هنوز نخورده بودن، بچه های عراقی هم سوء استفاده میکردن و بعضیاشو به عنوان اجرت کار میگرفتن! (بچه های گاری دار)  

 

یه ماشین امنیتی عراقی (یه ماشین یه کابین که پشتش تیر بار نصب شده بود) هم مرتبا میومد و میرفت. 

 

اتوبوس ما متاسفانه عوض شده بود، به همین خاطر مجبور شدیم یه نیم ساعتی هم اضافه تو کربلا بمونیم. یه کم هم بین مدیر کاروان و مسئول عراقی به خاطر عوض کردن اتوبوس جر و بحث شد. 

 

برگشت به ایران / اطراف کربلا: 

اتوبوس که یه چند کیلومتری رو بیشتر از کربلا دور نشده بود، وسط راه تو نخلستان های اطراف کربلا خراب شد. به همین خاطر ازش پیاده شدیم و منتظر یه اتوبوس دیگه شدیم. 

 

نزدیک ما یه مغازه عراقی بود، هوس بستنی کردیم. با هزار بدبختی به نوجوون عراقی فهموندیم که بستنی میخوایم تا این که یه عراقی مسلط به عربی و انگلیسی اومد. (خودمون هم نفهمیدیم بستنی به عربی چی میشه؟)  

نوجوون هم یه بستنی ساخت ایران به ما داد. 

اتوبوس جدید اومد..... اتوبوس شبیه اتوبوسای شرکت واحد بود، به حاجی گفتم: آشوبگرای عراقی نیان بالا آتیشش بزنن! 

 بوق اتوبوس هم شبیه بوق کامیون بود به همین خاطر کسی خوابش نبرد. 

  

برگشت به ایران / نجف: 

اتوبوس که رسید نجف، حاجی گفت کی میخواد همین جا بمونه.... بهش گفتم اگه زندان منو میرید (به خاطر سربازی) من می پرم پایین. 

برگشت به ایران / جایزه: 

توی اتوبوس دومی حاجی یه 20 تا سوال تستی درباره ی سفر و حرفایی که زده بود، مطرح کرد.   

بعد تصحیح معلوم شد که سه نفر 18 امتیاز اوردن و برندن، چون یه جایزه بود مجبور به قرعه کشی شد.... بعد معلوم شدن برنده، به حاجی گفتم: حاجی تقلب شده. حاجی هم گفت: میر حسینی شدیا. 

علاوه بر این حاجی به تعدادی از زائران به خاطر سن زیاد، سن کم، سید بودن، کمک به کاروان، نوجوون بودن، دانشجو بودن و ... جوایزی داد. 

 

برگشت به ایران / اتوبوس سوم: 

 موقع نماز که نزدیک کوت پیاده شدیم، مدیر کاروان اعلام کرد غذا رو همین جا میخوریم تا یه اتوبس جدید بیاد.  

تا اتوبوس جدید بیاد هم نماز خوندیم و هم ناهار خوردیم و هم استراحت کردیم.  

مدیر کاروان از راننده قبلی هم تشکر کرد. 

 

برگشت به ایران / مطلوب: 

نزدیک گمرک عراق چند تا تابلوی دیدم که بالاشون نوشته شده بود: مطلوب   

و زیرش هم یه سری مشخصات و یه عکس بزرگ از طرف.  

به نظر می رسه، طرف که عکسشو زده بودن، خیلی خطره! (تو حدودای خفاش شب و بیجه!)

 

برگشت به ایران / صف اتوبوسا: 

تا نزدیک گمرک زرباطیه رسیدیم، صف اتوبوسا رو دیدم. یه صف خیلی طویل!  

آب خوردن داخل ماشین هم تموم شد و شد رنج عظیم.  

یهو دیدم راننده که پایین رفته بود، با یه عراقی دیگه اومد بالا و ماشینو روشن کرد و داخل محوطه جلوی گمرک شد. 

به این یه جورایی میگن یه معجزه! 

عراقی دوم هم گفت سریه برید بیرون که اتوبوس باید بره یه جای دیگه. خدا رو شکر. 

 

برگشت به ایران / مرز:  

طرفای ساعت 3 به مرز رسیدیم.

توی گمرک عراق، جلوی مرز که رسیدم خیلی خوشحال بودم، حس کردم وقتی برم تو خاک ایران بار سنگینی از دوشم برداشته میشه. 

 

توی خاک عراق، مث اینکه گرد و غباری چیزی بود، اما تو خاک ایران هوا، صاف صاف بود. 

وقتی وارد گمرک مهران شدیم، به غیر از هندیا کس دیگه ای اونجا نبود. نفهمید میخوان بیان ایران یا اینکه برن عراق.

مسافرا بعد از رد کردن قسمت ورود به ایران، به طرف آبخوریا رفتن.  

 

پ.ن.1: بعد از اون هم که مربوط میشه به برگشتن به تهران.  

پ.ن.2: آخرشم بیستون رو ندیدم چون هر دو باری که از کنارش رد میشدیم شب بود. 

پ.ن.3: صبحونه رو اطراف همدان خوردیم. 

پ.ن.4: حدود ساعت 10 و نیم صبح رسیدیم به تهران. 

پ.ن.5: توی اتوبوس و گمرک اینقدر گوشی زنگ و تک و اس ام اس داشت که یه هفته خاموشی رو جبران کرد. 

عیدتون مبارک

 

 

رشته ای بر گردنم افکنده دوست 

 

می کشد هر جا که خاطر خواه اوست

کربلا

 به غیر از حرمین: 

۱- دست راست و دست چپ حضرت ابوالفضل(علیه السلام)، که متاسفانه مدت هاست یکی ورودی بازار و دیگری هم داخل بازار است. 

 

۲- میدان مشک، جایی که گفته میشه تیر دشمن به مشک حضرت عباس(ع) برخورد کرده. 

 

میدانی است که با یک مشک که پایین آن پروانه هایی (نماد فرزندان امام حسین(علیه السلام)) قرار دارند. 

 

3- محل کشتی: 

کشتی رو به حرم امام حسین(علیه السلام) قرار داره که مربوط میشه به این حدیث که امام(علیه السلام) کشتی نجات است. 

 

4- شیر و فضه:  

محلی که روایت شده، شیری پس از شهادت امام(علیه السلام) مامور نگهبانی از وی میشه. 

شیعه این روایت رو قبول نداره. (به سند زیارت ناحیه مقدسه)

 

5- خیمه گاه: 

محلی که خیمه های عاشوراییان در آنجا واقع شده بود. (محلی که گفته میشه از نظر امنیتی ضعیفه. با دیواری هم کوچه رو دو نصف کردن هم بین شیعه و سنی تفرقه ایجاد کردن.)  

 

6- مقام حر بن ریاحی   

به واسطه ی احترامی که بین "بنی تمیم" داشت، او را نزدیک خود دفن کردند. به همین خاطر دورتر از حرمین است.  

7- دو طفلان مسلم:  

بیرون از کربلاست. 

 

8- نهر علقمه: 

برداشتن آب از این نهر به عللی ممنوع است.  

 

9- مقام حضرت صاحب الزمان (عج) 

 

10- رودخانه فرات:  

برداشتن این آب هم ممنوعه. 

 

دو روز تو کربلا موندیم. روز دوم اعلام شد به جای بعد از اذان صبح روز سوم، ساعت 7 از کربلا به ایران برمیگردیم، که باعث شد همسفرا خوشحال تر بشن. 

 

به درد و غم و ابتلا میروم / دریغا که از کربلا میروم 

خداحافظ ای هستی ما همه / خداحافظ ای یوسف زهرا 

الا ای کربلا اینک سوزد دلم / چگونه ز خاک تو دل برکنم 

(سازگار)

حرم سقا

میگفتن یه جا تو دنیاست که بی اختیار گریه ات میگیره ...... اون جا هم حرم سقاست. باورم نمیشد تا اینکه خودم حسش کردم.

 

ما: 

بعد از ظهر قرار بود ساعت ۴ همه با هم بریم حرم حضرت ابوالفضل(ع). اما ما (من + برادرم) یه، یه ساعتی زودتر رفتیم.   

بعد زیارت، دیدم بقیه هم اومدن و نشستن. فقط ما دو تا کم هستیم. 

 

نادر شاه:

این طوری شنیدم که میگن که: وقتی نادر به کربلا میاد برای زیارت، می بینه جوونی که عروسیش بوده، گریون میاد سمت حرم حضرت عباس(علیه السلام). ازش می پرسه چی شده؟ 

جوون میگه: تو عروسی بودیم که یه سری میان و جشنو میریزن به هم و عروس می دزدن. اومدم تا حضرت، همسرم رو نجات بده. 

نادر میخواست که افرادشو بفرسته تا اونو نجات بدن. ولی جوون قبول نمیکنه.  

لحظاتی بعد عروس رو میبینن که به سمت حرم میومده.  

نادر از عروس میپرسه که چه طوری نجات پیدا کرده؟ عروس هم مشخصات ناجی رو میده و میفهمن که حضرت عباس(ع) بوده. 

 

به همین خاطر نادر، دستور میده برای حضرت ایوان طلای بزرگی درست کنن.  

که میشه بزرگترین ایوان طلا در بین تمام ایوان طلاها. 

 

کرامات حضرت عباس(ع): 

حاجی این طور گفت که کسی میاد پیششو بهش میگه که کتابی درباره ی کرامات حضرت(ع) داره مینویسه، اما هنوز پیشرفت خاصی نداشته، جز 15 صفحه ای. حاجی هم بهش همون مقدار اطلاعات میده. 

حاجی میگفت بعد یه مدت کوتاه رفتم پیشش و گفتم: در چه حالی؟ 

گفت: اون سری از کتاب رو تا جلد 16 که هر کدوم 600 صفحه بوده ادامه دادیم، هنوز تموم نشده، میخوایم یه کتاب دیگه هم بنویسیم.  

 

حرم: 

بعد روضه ی حاجی، حاجی گفت که پاشید تا حرم رو بهمون نشون بده. 

حرم مکان های باور نکردنیو تو خودش جا داده بود. مثل: حوزه علمیه (خواهران و برادران) در طبقه دوم، کتابخونه، موزه، قسمت فنی و مهندسی و...

 توی حرم چیز دیگه ای هم نظرمو جلب کرد و اون هم قرار دادن درختچه هایی بود که فضای سبز رو شامل میشد، در حالی که مشهد و قم فضای سبز به نسبت کمتری رو دارن.  

 

دور محل دفن، حضرت(ع) هم آب فرا گرفته که قبلا اون رو با لوله کشی به زائران میدادن که اون موقع به علت مسائلی تعطیلش کرده بودن.

 

 

بعد اینکه یه دور، صحن رو گشتیم، رو به مرقد کردیم و زیارت خوندیم و هر یک به سویی رفتن، یه عده هم برای نماز مغرب آماده شدن.  

 

ادامه داره............